پارت 16 😇
Black_bloof
part16
جونکوک:حالا که نمیتونیم کاری انجام بدیم بهتر بریم بخوابیم
ویو هانا و تهیونگ
هانا: اعع راست میگفتی ها ارتفاعش انقدر هم زیاد نیست
تهیونگ: بجای وراجی یکم سری تر چون احساس میکنم تمام خون توی بدنم یخ زده
هانا: من الان انقدر گرمم هست با این لباسا های گرمممممم دارم میپزم
تهیونگ: هه هه هه
هانا: ببین تو به طور دستو چهار پا میشینی منم پام رو میزارم روت میرم بالا
تهیونگ: اععع نه بابا چی مگــی جون من کمرم رو از تو جوب که نیاوردم
هانا: تو فکر بهتری داری
تهیونگ: خوب عقل کل احمق اینجا پر خرتو پرته اینا رو بزار زیر پات برو بیرون به بچه ها هم خبر بده بعد بیا اینجا درو برام باز کن
هانا: خوب تو هم از پنجره بپر پایین دیگه
تهیونگ: از نظر خودت من رد میشم
هانا: اعع راست میگی ها اخه گودزیلا به این بزرگی
تهیونگ: بیا بجای بحث سری تر عمل کنیم وگرنه همینجا میمیریم رو قبرمون هم مینویسن محروم از بس که زر مفت زد سقط شد
هانا: الان من زر مفت میزنم
تهیونگ: شکی داری خواهرم
هانا: ها ها ها برادر کی من خواهر تو شدم
تهیونگ: دیدی میگم وقت تلف میکنی تو رو جدت رفتی بیا اول منو بیار بیرون
هانا: هوم باشه اون خرتو پرتارو بیار اینجا
تهیونگ: تعارف نکن کمک نمیخوام خودتو به زحمت ننداز بزرگوار
هانا: وای چقدر حرف میزنی جونت برات عزیزه فعلا باید خداروشکر کنی که من اینجام
تهیونگ: نه بابا نکه تو فرشته بودن بالی
هانا: کمم ندارم ازش
تهیونگ: خوب حالا برو اونور تر اینا بزارم رو هم هواست باشه نیوفتی چیزیت بشه وگرنه پخ پخ دیگه تا صبح با جسد یخ زده ما روبه رو مشن
هانا: هه ببین کی از امیدو از این شعرو ورا میگفت
تهیونگ: حقیقت تلخه
ویو جونکوک...
جونکوک: ولی میگم حالا که دارم میگم بریم بخوابیم عجیب نیست همین شب گم شدن بچه هم که نیستن
یونگی: ارع ولی فقط اگه تهیونگ بود میگفتیم گم کرده چون تازه وارده اما هانا خیلی وقت هست که داخل این مدرسه هست
یونا: نگران شدم به معلم ها هم نمیتونیم بگیم
جونکوک: راست میگه این طوری هم ما لو ممکنه معلم ها هم فکر بد کنن بعدش پای اولیا رو میکشن وسط
یونگی: میگم شاید فکر معلم ها هم بیجا نباشه
جونکوک: شیطونه میگه بزن فرق سرش عقل کل نه که اونا لیلیو مژنون بودن
یونا: احمق حالا اینجاشو ولش کن دقیق تو همین شب
جونکوک: بچه پاکی بود به قران از این جیمینِ سگ یاد گرفته
یونگی: خوب حالا میگم چیکار کنیم به کسی هم که نمیشه گفت
یونا: ماهم نمیدونیم
جونکوک: نگرانشون هستم هرجا هم رفته باشن باید تا الان پیداشون میشود
یونگی: یه لحظه ببند یه صدای میاد
The end of the part16
__________________♡____________________
part16
جونکوک:حالا که نمیتونیم کاری انجام بدیم بهتر بریم بخوابیم
ویو هانا و تهیونگ
هانا: اعع راست میگفتی ها ارتفاعش انقدر هم زیاد نیست
تهیونگ: بجای وراجی یکم سری تر چون احساس میکنم تمام خون توی بدنم یخ زده
هانا: من الان انقدر گرمم هست با این لباسا های گرمممممم دارم میپزم
تهیونگ: هه هه هه
هانا: ببین تو به طور دستو چهار پا میشینی منم پام رو میزارم روت میرم بالا
تهیونگ: اععع نه بابا چی مگــی جون من کمرم رو از تو جوب که نیاوردم
هانا: تو فکر بهتری داری
تهیونگ: خوب عقل کل احمق اینجا پر خرتو پرته اینا رو بزار زیر پات برو بیرون به بچه ها هم خبر بده بعد بیا اینجا درو برام باز کن
هانا: خوب تو هم از پنجره بپر پایین دیگه
تهیونگ: از نظر خودت من رد میشم
هانا: اعع راست میگی ها اخه گودزیلا به این بزرگی
تهیونگ: بیا بجای بحث سری تر عمل کنیم وگرنه همینجا میمیریم رو قبرمون هم مینویسن محروم از بس که زر مفت زد سقط شد
هانا: الان من زر مفت میزنم
تهیونگ: شکی داری خواهرم
هانا: ها ها ها برادر کی من خواهر تو شدم
تهیونگ: دیدی میگم وقت تلف میکنی تو رو جدت رفتی بیا اول منو بیار بیرون
هانا: هوم باشه اون خرتو پرتارو بیار اینجا
تهیونگ: تعارف نکن کمک نمیخوام خودتو به زحمت ننداز بزرگوار
هانا: وای چقدر حرف میزنی جونت برات عزیزه فعلا باید خداروشکر کنی که من اینجام
تهیونگ: نه بابا نکه تو فرشته بودن بالی
هانا: کمم ندارم ازش
تهیونگ: خوب حالا برو اونور تر اینا بزارم رو هم هواست باشه نیوفتی چیزیت بشه وگرنه پخ پخ دیگه تا صبح با جسد یخ زده ما روبه رو مشن
هانا: هه ببین کی از امیدو از این شعرو ورا میگفت
تهیونگ: حقیقت تلخه
ویو جونکوک...
جونکوک: ولی میگم حالا که دارم میگم بریم بخوابیم عجیب نیست همین شب گم شدن بچه هم که نیستن
یونگی: ارع ولی فقط اگه تهیونگ بود میگفتیم گم کرده چون تازه وارده اما هانا خیلی وقت هست که داخل این مدرسه هست
یونا: نگران شدم به معلم ها هم نمیتونیم بگیم
جونکوک: راست میگه این طوری هم ما لو ممکنه معلم ها هم فکر بد کنن بعدش پای اولیا رو میکشن وسط
یونگی: میگم شاید فکر معلم ها هم بیجا نباشه
جونکوک: شیطونه میگه بزن فرق سرش عقل کل نه که اونا لیلیو مژنون بودن
یونا: احمق حالا اینجاشو ولش کن دقیق تو همین شب
جونکوک: بچه پاکی بود به قران از این جیمینِ سگ یاد گرفته
یونگی: خوب حالا میگم چیکار کنیم به کسی هم که نمیشه گفت
یونا: ماهم نمیدونیم
جونکوک: نگرانشون هستم هرجا هم رفته باشن باید تا الان پیداشون میشود
یونگی: یه لحظه ببند یه صدای میاد
The end of the part16
__________________♡____________________
۵.۳k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.