𝐏/𝐭:𝟐
بدو به سمت مردی که با همسرش سر میز ها از مهمان ها پذیرایی میکردن دوید و توی گوشش چیزی گفت که مرد و شوکه کرد به مرد روبه روش که مضطرب بود لب زد"مطمئنی؟ " با تایید مرد رو به مهمون ها عذر خواهی کرد و از همسرش جدا شده و با مرد کنارش هم قدم شد
از آشپزخونه گذشت و به اتاق خدمتکارا رسید بی معطل وارد شد و با دختری که رنگ به رو نداشت روبه رو شد دختر با امدنش که انگار حالش بدتر شده بود و سعی در کنترل بغضش داشت از روی مبل بلند شد و با چشمای لرزون به دقت به مرد جذاب روبه روش نگاه کرد چقدر با اون کت و شلوار نفس گیر شده بود دقیقا مثل زمان هایی که تو رویاهاش تصورش میکرد اما حیف که مال اون نبود
اخماشو تو هم کشید و خطاب به دختر غرید"برای چی امدی اینجا هرچی که میخواستی و دیگه بهت دادم"
دلش میخواست داد بزنه بگه چی دادی غیر از درد چی بهم دادی اما بازم قلبش در مقابل عشقش خفش کرد و فقط تونست لب بزنه"میشه تنهایی حرف بزنیم فقط چند دقیقه"
جونگکوک نگاهی به جین کرد که از اتاق بیرون رفت نگاهشو به سمت دختر کشید و باز غريد" زود باش نمیخوام امشبو بخاطره تو خراب کنم"
با خودش گفت ای کاش منم میتونستم مثل تو بی رحم باشم اما حیف که تمام وجودم برای توء، سری تکون داد و روی مبل نشست که جونگ کوک هم مقابل جلوش نشست و با
اخم بهش خیره شد
خواست حرفی بزنه ولی نتونست، خیلی هم نمیتونست کشش بده پس یه نفس عمیق کشید و شروع کرد
جیا"وقتی که رفتی نمیتونستم باورش کنم همش منتظر بودم بیایی اما هیچ وقت نیومدی خیلی سخت بود باهاش کنار بیام وقتی تورو اتفاقی دیدم فهمیدم چقدر خوشحالی درحالی که خودم اشک میریختم اما برای تو میخندیم چون لبخندت برام کافیه، وقتی فهمیدم قرار ازدواج کنی شکستم اما بازم برات خوشحال بودم چون بازم لبخندت برام کافیه اما حالا که... "
خواست ادامه بده اما حرفش با صدای مردونه اش قطع شد بلند شد و اخمشو غلیظ تر کرد و گفت"فکر کردم حرف مهمی داری ما من وقت برای مرور گذشته ای تو ندارم لطفا اگه تموم شد برو"
خواست بره که دختر بدون مقدمه گفت" من دارم میمیرم"
از آشپزخونه گذشت و به اتاق خدمتکارا رسید بی معطل وارد شد و با دختری که رنگ به رو نداشت روبه رو شد دختر با امدنش که انگار حالش بدتر شده بود و سعی در کنترل بغضش داشت از روی مبل بلند شد و با چشمای لرزون به دقت به مرد جذاب روبه روش نگاه کرد چقدر با اون کت و شلوار نفس گیر شده بود دقیقا مثل زمان هایی که تو رویاهاش تصورش میکرد اما حیف که مال اون نبود
اخماشو تو هم کشید و خطاب به دختر غرید"برای چی امدی اینجا هرچی که میخواستی و دیگه بهت دادم"
دلش میخواست داد بزنه بگه چی دادی غیر از درد چی بهم دادی اما بازم قلبش در مقابل عشقش خفش کرد و فقط تونست لب بزنه"میشه تنهایی حرف بزنیم فقط چند دقیقه"
جونگکوک نگاهی به جین کرد که از اتاق بیرون رفت نگاهشو به سمت دختر کشید و باز غريد" زود باش نمیخوام امشبو بخاطره تو خراب کنم"
با خودش گفت ای کاش منم میتونستم مثل تو بی رحم باشم اما حیف که تمام وجودم برای توء، سری تکون داد و روی مبل نشست که جونگ کوک هم مقابل جلوش نشست و با
اخم بهش خیره شد
خواست حرفی بزنه ولی نتونست، خیلی هم نمیتونست کشش بده پس یه نفس عمیق کشید و شروع کرد
جیا"وقتی که رفتی نمیتونستم باورش کنم همش منتظر بودم بیایی اما هیچ وقت نیومدی خیلی سخت بود باهاش کنار بیام وقتی تورو اتفاقی دیدم فهمیدم چقدر خوشحالی درحالی که خودم اشک میریختم اما برای تو میخندیم چون لبخندت برام کافیه، وقتی فهمیدم قرار ازدواج کنی شکستم اما بازم برات خوشحال بودم چون بازم لبخندت برام کافیه اما حالا که... "
خواست ادامه بده اما حرفش با صدای مردونه اش قطع شد بلند شد و اخمشو غلیظ تر کرد و گفت"فکر کردم حرف مهمی داری ما من وقت برای مرور گذشته ای تو ندارم لطفا اگه تموم شد برو"
خواست بره که دختر بدون مقدمه گفت" من دارم میمیرم"
۳۶.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.