black dream p31
"یه شب زنگ زدم گفتم دیر میام خونه شاید صبح بیام و منتظر من نباش ، به خودش فشار نیاره و این حرفا اما کارم زودتر تموم شد ت ساعت ۱ شب بود که رسیدم توی خونه و فکر میکرمد خوابه بخاطر همین بی سر و صدا حرکت میکردم تا بیدار نشه " jk
پوزخند زد و ادامه داد
" اومدم خونه و خونه پر از صدا بود ، اونم صدای عادی نه ! آه و ناله بود
در اتاق رو باز کردم و زیر یه مرد پیداش کردم که توی خونه خودم داشت بهم خیانت میکرد ، کمرم شکست نه بخاطر اینکه دوسش داشتم چون گول حرفاشو خورده بودم و بخاطر بچه ذوق داشتم ؛ فکر کن خسته در خونه رو باز کنی و بچه ات با دو بپره بغلت و تموم خستگی روز رو بشوره ببره و تورو شاد ترین آدم روی زمین کنه
مادرمم بخاطر شوک ، سکته کرد و تنهام گذاشت" jk
خودش گریه نمیکرد ، وقتی به چشمای ات زل زد
پر از اشک بود و متعجب نگاهش میکرد و قطرات پشت سر بعدی میومدن
" چرا گریه میکنی ؟" jk
همون طور که نگاهش بود چیزی نگفت و محکم بغلش کرد
انقدر محکم که حس میکرد این آغوش پاشیده نمیشه این آغوش آمنه، آغوش یه دختر !
هق هقایی که بلند بود و آغوشی که هر لحظه تنگ تر میشد
آروم موهاش رو نوازش میکرد و با صدایی پر از گریه لب زد
" من مشکلی ندارم ، منو تا ابد پیش خودت نگه دار " a,t
با تعجب از خودش جدا کرد
" چی گفتی؟"jk
" پیشت میمونم ، تا هر وقت بخوای " a,t
" چرا ؟ دلت به حالم سوخت؟" jk
" نه ، چون فهمیدم تنها نیستم چون تو بهم اون ننگ و نزدی تو درکم کردی هر چند ، تو بیشتر از بقیه نیاز به خانواده داری ، مطمئنم روزی میاد که توی این خونه زنی که عاشقشی خونه رو برات پر از محبت میکنه و بچه ی تو توی وجودش رشد میکنه ، یه دختر و پسر خوشگل مثل خودت!" a,t
لبخند کمرنگی روی لبش نشست ، این بچه احساس آرامش عجیبی بهش میداد و فهمیده بود این احساس عجیب نیست ، آرامشه!
" نه من آدم قبلم ، نه زندگی مثل قبل میشه پس دلم به چیزی که واقعی نیست خوش نمیشه " jk
" چرا نشه ؟ تو فقط لازمه پیداش کنی و نزاری بره" a,t
مثل حرفی که مادرش توی خواب زده بود ، ولی نمی فهمید چه ارتباطی داشتن
ببینید چه ادمین خوبی دارید گوشیشو داده دست رفیقش براتون پارت بزاره گی لیلی🧎♀️
پوزخند زد و ادامه داد
" اومدم خونه و خونه پر از صدا بود ، اونم صدای عادی نه ! آه و ناله بود
در اتاق رو باز کردم و زیر یه مرد پیداش کردم که توی خونه خودم داشت بهم خیانت میکرد ، کمرم شکست نه بخاطر اینکه دوسش داشتم چون گول حرفاشو خورده بودم و بخاطر بچه ذوق داشتم ؛ فکر کن خسته در خونه رو باز کنی و بچه ات با دو بپره بغلت و تموم خستگی روز رو بشوره ببره و تورو شاد ترین آدم روی زمین کنه
مادرمم بخاطر شوک ، سکته کرد و تنهام گذاشت" jk
خودش گریه نمیکرد ، وقتی به چشمای ات زل زد
پر از اشک بود و متعجب نگاهش میکرد و قطرات پشت سر بعدی میومدن
" چرا گریه میکنی ؟" jk
همون طور که نگاهش بود چیزی نگفت و محکم بغلش کرد
انقدر محکم که حس میکرد این آغوش پاشیده نمیشه این آغوش آمنه، آغوش یه دختر !
هق هقایی که بلند بود و آغوشی که هر لحظه تنگ تر میشد
آروم موهاش رو نوازش میکرد و با صدایی پر از گریه لب زد
" من مشکلی ندارم ، منو تا ابد پیش خودت نگه دار " a,t
با تعجب از خودش جدا کرد
" چی گفتی؟"jk
" پیشت میمونم ، تا هر وقت بخوای " a,t
" چرا ؟ دلت به حالم سوخت؟" jk
" نه ، چون فهمیدم تنها نیستم چون تو بهم اون ننگ و نزدی تو درکم کردی هر چند ، تو بیشتر از بقیه نیاز به خانواده داری ، مطمئنم روزی میاد که توی این خونه زنی که عاشقشی خونه رو برات پر از محبت میکنه و بچه ی تو توی وجودش رشد میکنه ، یه دختر و پسر خوشگل مثل خودت!" a,t
لبخند کمرنگی روی لبش نشست ، این بچه احساس آرامش عجیبی بهش میداد و فهمیده بود این احساس عجیب نیست ، آرامشه!
" نه من آدم قبلم ، نه زندگی مثل قبل میشه پس دلم به چیزی که واقعی نیست خوش نمیشه " jk
" چرا نشه ؟ تو فقط لازمه پیداش کنی و نزاری بره" a,t
مثل حرفی که مادرش توی خواب زده بود ، ولی نمی فهمید چه ارتباطی داشتن
ببینید چه ادمین خوبی دارید گوشیشو داده دست رفیقش براتون پارت بزاره گی لیلی🧎♀️
۲۷.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.