عشق ارباب
پارت۶
که دیدم نفس میکشه برا همین بی خیال فقط رفتم ولی ذهنم درگیر بود چرا بیدار نمیشود رفتم پیشه جیمین در زدم و رفتم تو که دید تازه بیدار شده و نشسته
☆چی شده
_یه دختره جلوی در اتاقم خوابیده
☆چی؟ مگه نگهبانه
_نمیدونم برو ببین
☆اوکی
جیمین رفت و بعد چند مین اومد و گفت
☆جونگ کوک اینکه نخوابیدههه
_پس چی
☆غش کرده
_همین؟
☆همین جونگ کوک؟ اگه بمیره چی
_چیزی نمیشه فقط میمیره
☆جونگ کوک تو اینجوری نبودی
_چجوری نبودم فقط چون برام مهم نیست؟
☆ولش کن
_حالا هم بگو بیان جمش کنن
که دیدم جیمین با حالت تاسف باری بهم نگاه کردو نفسشو بیرون داد و گفت
☆باشه
رفتم بیرون چرا باید مردنش برام مهم باشه اصلا برام مهم نیست
ویو ات
چشمام باز کردم که دیدم توی یه اتاقم به دورو اطراف که نگاه کردم دیدم توی یه اتاق دیگم تنها چیزی که یادمه دم در اتاق ارباب افتادم نکنه اتاق ارباب نکاه که کردم دیدم نه اون اتقش مشکی بود یکم که نگاه کردم یادم اومد این این اتاق ارباب جوانه فرشته نجاتممم بلند شدم که یهو گفت
☆بیدا شدی
+بله ارباب(خنده)
☆افرین دخترم
+دخترم؟؟
☆اره دیگه دخترم
+یعنی چی من۱۹ سالمه
☆چییی؟؟
+بله
☆خوب بازم دخترمی چون من ۲۸سالمه
+چی؟؟
☆اره
یه دقیقه یادم رفت اون ارباب برا همین اینجوری باهاش حرف زدم
+عااا ببخشید ارباب ببخشید ارباب
☆یهو چت شد باز افتادی روی ببخشید
+ببخشید یادم رفت پیش کیم
☆پیش کی هستی منم ادمم دیگه
+ولی شما ارباب جوانین
☆از این به بعد بامن راحت باش فکر کن داداشتم برادر بزرگتر
اروم گفتم:برادر بزرگترررر با این کلمه ذوق که گفت
☆مثل اینکه خوشت اومده
+داداش نداشتم یعنی خانواده نداشتم
☆پس من میشم خانوادت
با گفتن اینکه من خانواده دارم خوشحال شدم که گفت
راستی: از این به بعد باهام راحت حرف بزن
+باشه حتما
☆راستی چرا غش کرده بودی کی غش کردی
+خوب خوب من هوف به کسی نگی ها باشه
خندید گفت: باشه
+من مریضی قلبی دارم دیشب ساعت ۱شب چون قرص نخورده بودم غش کردم
☆یعنی از دیشب تو بیهوشی
+فکر کنم
☆چرا قرصاتو نخوردی(اعصبی)
+چون چون یادم رفت (لبخند کیوت)
☆هوففف از دست تو الان برو بخور الان برو بخور
+باشه الان رفتم خداحافظ...
☆عاا من جیمینم
+اهاجیمین
☆اسم تو؟
+ات
☆هههه من از اوناییم که اول طرح رفیق میریزن بعد اسنت میپرسن ببخشید
+ههه اشکالی نداره
رفتم بیرون هوفففف داداش هیععع(ذوق) رفتم تا اجوما عصبی نشده رفتم توی اشپزخونه که یه دختره که جدید اومده بود اونجا بود گفتم ....
که دیدم نفس میکشه برا همین بی خیال فقط رفتم ولی ذهنم درگیر بود چرا بیدار نمیشود رفتم پیشه جیمین در زدم و رفتم تو که دید تازه بیدار شده و نشسته
☆چی شده
_یه دختره جلوی در اتاقم خوابیده
☆چی؟ مگه نگهبانه
_نمیدونم برو ببین
☆اوکی
جیمین رفت و بعد چند مین اومد و گفت
☆جونگ کوک اینکه نخوابیدههه
_پس چی
☆غش کرده
_همین؟
☆همین جونگ کوک؟ اگه بمیره چی
_چیزی نمیشه فقط میمیره
☆جونگ کوک تو اینجوری نبودی
_چجوری نبودم فقط چون برام مهم نیست؟
☆ولش کن
_حالا هم بگو بیان جمش کنن
که دیدم جیمین با حالت تاسف باری بهم نگاه کردو نفسشو بیرون داد و گفت
☆باشه
رفتم بیرون چرا باید مردنش برام مهم باشه اصلا برام مهم نیست
ویو ات
چشمام باز کردم که دیدم توی یه اتاقم به دورو اطراف که نگاه کردم دیدم توی یه اتاق دیگم تنها چیزی که یادمه دم در اتاق ارباب افتادم نکنه اتاق ارباب نکاه که کردم دیدم نه اون اتقش مشکی بود یکم که نگاه کردم یادم اومد این این اتاق ارباب جوانه فرشته نجاتممم بلند شدم که یهو گفت
☆بیدا شدی
+بله ارباب(خنده)
☆افرین دخترم
+دخترم؟؟
☆اره دیگه دخترم
+یعنی چی من۱۹ سالمه
☆چییی؟؟
+بله
☆خوب بازم دخترمی چون من ۲۸سالمه
+چی؟؟
☆اره
یه دقیقه یادم رفت اون ارباب برا همین اینجوری باهاش حرف زدم
+عااا ببخشید ارباب ببخشید ارباب
☆یهو چت شد باز افتادی روی ببخشید
+ببخشید یادم رفت پیش کیم
☆پیش کی هستی منم ادمم دیگه
+ولی شما ارباب جوانین
☆از این به بعد بامن راحت باش فکر کن داداشتم برادر بزرگتر
اروم گفتم:برادر بزرگترررر با این کلمه ذوق که گفت
☆مثل اینکه خوشت اومده
+داداش نداشتم یعنی خانواده نداشتم
☆پس من میشم خانوادت
با گفتن اینکه من خانواده دارم خوشحال شدم که گفت
راستی: از این به بعد باهام راحت حرف بزن
+باشه حتما
☆راستی چرا غش کرده بودی کی غش کردی
+خوب خوب من هوف به کسی نگی ها باشه
خندید گفت: باشه
+من مریضی قلبی دارم دیشب ساعت ۱شب چون قرص نخورده بودم غش کردم
☆یعنی از دیشب تو بیهوشی
+فکر کنم
☆چرا قرصاتو نخوردی(اعصبی)
+چون چون یادم رفت (لبخند کیوت)
☆هوففف از دست تو الان برو بخور الان برو بخور
+باشه الان رفتم خداحافظ...
☆عاا من جیمینم
+اهاجیمین
☆اسم تو؟
+ات
☆هههه من از اوناییم که اول طرح رفیق میریزن بعد اسنت میپرسن ببخشید
+ههه اشکالی نداره
رفتم بیرون هوفففف داداش هیععع(ذوق) رفتم تا اجوما عصبی نشده رفتم توی اشپزخونه که یه دختره که جدید اومده بود اونجا بود گفتم ....
۶.۸k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.