پارت155
#پارت155
شیطونکِ بابا🥺💜
به محض رفتنش ایولی زیر لب گفتم و پامو انداختم روی میز
بخاطر سر درد چشمامو بستم و داشتم فکر میکردم تا چجوری این دختره رو بچزونم که نفهمیدم چطور خوابم برد.....
با قلقلک پاهام ، چشمامو باز کردم و زهرا خانومو درحال گرد گیری دیدم . پامو از روی میز جمع کردم و آب دهنمو که ریخته بود روی صورتم پاک کردم
سردردم هنوز خوب نشده بود و میدونستم بخاطر کم خوابیه ، گیج و منگ به سمت اشپزخونه رفتم و لیوان آبی از یخچال برداشتم
داشتم با پارچ آب میخوردم که نازی مثل جن بو داده پرید جلوم و دست به کمر گفت:
+ خانوم محترم با پارچ آب نخور
بی توجه بهش یکم دیگه آب خوردم و پارچو محکم کوبیدم روی میز
_ تو کی باشی به من دستور بدی که چیکار کنم یا چیکار نکنم؟؟!
یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
+ تو خودت کی هستی؟! مامانم میگه تازه واردی ، فک نکن خبریه ها ، ماهی یبار امثال تو میان اینجا و میرن ، کار آقا که باهات تموم شه رفتنی
دندومامو محکم روی هم فشار دادم و سیلی محکمی به صورتش زدم که عصبی نگام کرد ولی جرعت نداشت دست روم بلند کنه
_ یبار دیگه از این چرتو پرتا بشنوم میدم اخراجت کنن
پوزخندی روی صورتش بود که حرصی ترم میکرد ، دستام از خشم میلرزید و گرمم شده بود
از آشپزخونه زدم بیرون و بدو بدو به سمت اتاقم رفتم.....
تا بدظهر که افراز بیاد تو اتاق بودم و اصلا خوش نداشتم با این نازی پرو رو به رو بشم....
کاغذو خودکاری از داخل کشو پیدا کرده بودم و مشغول نوشتن خاطراتم بودم که با صدای جر بحث از طبقه ی پایین ، گوشام تیز شد
خودکارو گذاشتم روی دفترم و خواستم برم فال گوش واستم که همون لحظه در باز شد و افراز مثل یه ببر زخمی اومد داخل.....
شیطونکِ بابا🥺💜
به محض رفتنش ایولی زیر لب گفتم و پامو انداختم روی میز
بخاطر سر درد چشمامو بستم و داشتم فکر میکردم تا چجوری این دختره رو بچزونم که نفهمیدم چطور خوابم برد.....
با قلقلک پاهام ، چشمامو باز کردم و زهرا خانومو درحال گرد گیری دیدم . پامو از روی میز جمع کردم و آب دهنمو که ریخته بود روی صورتم پاک کردم
سردردم هنوز خوب نشده بود و میدونستم بخاطر کم خوابیه ، گیج و منگ به سمت اشپزخونه رفتم و لیوان آبی از یخچال برداشتم
داشتم با پارچ آب میخوردم که نازی مثل جن بو داده پرید جلوم و دست به کمر گفت:
+ خانوم محترم با پارچ آب نخور
بی توجه بهش یکم دیگه آب خوردم و پارچو محکم کوبیدم روی میز
_ تو کی باشی به من دستور بدی که چیکار کنم یا چیکار نکنم؟؟!
یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
+ تو خودت کی هستی؟! مامانم میگه تازه واردی ، فک نکن خبریه ها ، ماهی یبار امثال تو میان اینجا و میرن ، کار آقا که باهات تموم شه رفتنی
دندومامو محکم روی هم فشار دادم و سیلی محکمی به صورتش زدم که عصبی نگام کرد ولی جرعت نداشت دست روم بلند کنه
_ یبار دیگه از این چرتو پرتا بشنوم میدم اخراجت کنن
پوزخندی روی صورتش بود که حرصی ترم میکرد ، دستام از خشم میلرزید و گرمم شده بود
از آشپزخونه زدم بیرون و بدو بدو به سمت اتاقم رفتم.....
تا بدظهر که افراز بیاد تو اتاق بودم و اصلا خوش نداشتم با این نازی پرو رو به رو بشم....
کاغذو خودکاری از داخل کشو پیدا کرده بودم و مشغول نوشتن خاطراتم بودم که با صدای جر بحث از طبقه ی پایین ، گوشام تیز شد
خودکارو گذاشتم روی دفترم و خواستم برم فال گوش واستم که همون لحظه در باز شد و افراز مثل یه ببر زخمی اومد داخل.....
۷.۳k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.