عاشق خدمتکارم شدم پارت ۸
سلامممم به همگی
ممنونم که فیکمو حمایت کردین راستش اصلا باورم نمیشد که اینجوری حمایت بشه ازتون خیلی خیلی ممنونمممم💜
اگه بد بود خیلی ببخشید
بریم سراغ داستان.......
خب...
من اینجا اول یه توضیحی بدم
داخل پارت ۲ اگه یادتون باشه ا/ت گفت راه منو برادرم جداست
خب برادر ا/ت قمار میکرد و ا/ت رو فروخت
به یه بار و جونگ کوک از اون بار ا/ت رو خرید
اونا (منظورم ا/ت و برادرش) این ۴ سال اصلا باهم در ارتباط نبودن و اسمش هم جین وو
سریع گوشی ورداشتم گفتم
دیگه چی میخوای جین وو ( با داد گفت)
جین وو : بهههه خواهر گلم زشت نیست بعد از چند سال داری با برادرت اینطور حرف میزنی
ا/ت : هِه ( پوزخند) برادر کدوم برادری خواهر شو میفروشه... کدوم برادر خواهر شو تو سن ۱۵ سالگی ول میکنه .... کدوم برادر سر خواهرش قمار میکنه هاااااا ( همه رو با داد می گفتی )
جین وو : حیف من که اومدم بهت هشدار بدم با اینکه این چیزا رو گفتی ولی بهت میگم
نزدیک جونگ کوک نشو به هیچ وجه
ا/ت : چ....چی ... وایسا ببینم چی میگی
چرا نشم
جین وو : اون دیگه به تو مربوط نیست
قطع میکنم
ا/ت : تروخدا وایسا من همین الانم پیششم
( تلفن رو قطع کرد )
از زبان ا/ت :
آهههههه واقعا که اصلا....اصلا چرا باید اینطور بگه مگه در حقش چیکار کرده تو همین فکرا بودم که دیدم جونگ کوک جلوم وایساده سرمو بلند کردمو گفتم
ا/ت : کاری داشتین آقا
کوک : جین وو کیت میشه (عصبی)
ا/ت : بَ...بله
کوک : گفتم جین وو کیت میشهههههه ( با داد )
ا/ت : بَ....برادرم
تا این رو گفتم چند ثانیه همین جور تو بهت منو نگاه میکرد یهو به خودش اومدو سریع رفت تو اتاقش و درشو محکم بست جوری که از صداش حتی درو پنجره ها هم لرزیدن
از زبان کوک : پس یعنی اون خواهرشه
بهترین فرصت برای انتقاممه با اینکه برادرش ولش کرده و فروختش ولی قطعا بازم حتی به مقدار خیلی کم خواهرش براش مهمه
منم دست میزارم روی این نقطه ضعفش
منتظر باش که انتقام خیلی سختی میخوام ازت بگیرم خانم کیم ا/ت.....
(فردا )
از زبان ا/ت : از خواب پا شدم و صبحانه ی کوک رو آماده کردم داشتم قهوه درست میکردم که دیدم کوک اومد بهش گفتم
ا/ت : سلام آقا صبحتون بخیر
کوک : سلام ا/ت صبح تو هم بخیر مشغول صبحانه خوردن شد که گفت ا/ت صبحانه خوردی
ا/ت تو ذهنش : خیلی تعجب کردم از حرفش آخه هیچ وقت از این حرفا نمیزد مخصوصا با کار دیروزش گفتم
ا/ت : نه بعد از شما میخورم
کوک به صندلی کنار خودش اشاره داد و گفت بیا اینجا
ا/ت : بَ....بله
کوک : گفتم بیا اینجا بشین
ا/ت : چشم رفتم پیشش تا خواستم روی صندلی کنارش بشینم که......
ممنونم که فیکمو حمایت کردین راستش اصلا باورم نمیشد که اینجوری حمایت بشه ازتون خیلی خیلی ممنونمممم💜
اگه بد بود خیلی ببخشید
بریم سراغ داستان.......
خب...
من اینجا اول یه توضیحی بدم
داخل پارت ۲ اگه یادتون باشه ا/ت گفت راه منو برادرم جداست
خب برادر ا/ت قمار میکرد و ا/ت رو فروخت
به یه بار و جونگ کوک از اون بار ا/ت رو خرید
اونا (منظورم ا/ت و برادرش) این ۴ سال اصلا باهم در ارتباط نبودن و اسمش هم جین وو
سریع گوشی ورداشتم گفتم
دیگه چی میخوای جین وو ( با داد گفت)
جین وو : بهههه خواهر گلم زشت نیست بعد از چند سال داری با برادرت اینطور حرف میزنی
ا/ت : هِه ( پوزخند) برادر کدوم برادری خواهر شو میفروشه... کدوم برادر خواهر شو تو سن ۱۵ سالگی ول میکنه .... کدوم برادر سر خواهرش قمار میکنه هاااااا ( همه رو با داد می گفتی )
جین وو : حیف من که اومدم بهت هشدار بدم با اینکه این چیزا رو گفتی ولی بهت میگم
نزدیک جونگ کوک نشو به هیچ وجه
ا/ت : چ....چی ... وایسا ببینم چی میگی
چرا نشم
جین وو : اون دیگه به تو مربوط نیست
قطع میکنم
ا/ت : تروخدا وایسا من همین الانم پیششم
( تلفن رو قطع کرد )
از زبان ا/ت :
آهههههه واقعا که اصلا....اصلا چرا باید اینطور بگه مگه در حقش چیکار کرده تو همین فکرا بودم که دیدم جونگ کوک جلوم وایساده سرمو بلند کردمو گفتم
ا/ت : کاری داشتین آقا
کوک : جین وو کیت میشه (عصبی)
ا/ت : بَ...بله
کوک : گفتم جین وو کیت میشهههههه ( با داد )
ا/ت : بَ....برادرم
تا این رو گفتم چند ثانیه همین جور تو بهت منو نگاه میکرد یهو به خودش اومدو سریع رفت تو اتاقش و درشو محکم بست جوری که از صداش حتی درو پنجره ها هم لرزیدن
از زبان کوک : پس یعنی اون خواهرشه
بهترین فرصت برای انتقاممه با اینکه برادرش ولش کرده و فروختش ولی قطعا بازم حتی به مقدار خیلی کم خواهرش براش مهمه
منم دست میزارم روی این نقطه ضعفش
منتظر باش که انتقام خیلی سختی میخوام ازت بگیرم خانم کیم ا/ت.....
(فردا )
از زبان ا/ت : از خواب پا شدم و صبحانه ی کوک رو آماده کردم داشتم قهوه درست میکردم که دیدم کوک اومد بهش گفتم
ا/ت : سلام آقا صبحتون بخیر
کوک : سلام ا/ت صبح تو هم بخیر مشغول صبحانه خوردن شد که گفت ا/ت صبحانه خوردی
ا/ت تو ذهنش : خیلی تعجب کردم از حرفش آخه هیچ وقت از این حرفا نمیزد مخصوصا با کار دیروزش گفتم
ا/ت : نه بعد از شما میخورم
کوک به صندلی کنار خودش اشاره داد و گفت بیا اینجا
ا/ت : بَ....بله
کوک : گفتم بیا اینجا بشین
ا/ت : چشم رفتم پیشش تا خواستم روی صندلی کنارش بشینم که......
۳۴۵.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.