مرگ و زندگی(پارت یک)
*ویو راوی*
سه تا خواهر توی قلعه بزرگ به هوش میان
رنا: یا یاتویه کبیر اینجا کجاست
آکاری: جای جالبیه
رینا: ما مگه...
هر سه با هم: تصادف نکردیم؟؟؟؟
آکاری بیخیال روی یک مبل لم میده و سرش رو داخل گوشی میکنه
آکاری: مهم نیست من خیلی خستم
رنا: به ک...
بو میکشه
رنا: اییییی این چه بوییه
رینا: ایشششش چقدر اینجا کثیفهههه
رینا و رنا به هم زل میزنن
آکاری که می فهمه اینا به چی فکر میکنن
اکاری: بابا ول کنید تورو خداااا مگه پرورشگاه که میخواین تمیزش کنین
رینا رنا: نههههههه اینجا خیلی داغونهههه
رنا: ببین اینجا بو عن میده و میخوام پیداش کنم پس من میرم دنبال بو تو اینجارو جمع کن
رینا: باشه برو
آکاری: با دو تا اسکل زندگی میکنم
رینا شروع میکنه به تمیز کردن و رنا میره دنبال بو که به آشپزخونه میرسه وارد آشپزخونه میشه به نظر چیز کثیفی نبود و توی سطل آشغال چیزی نبود که خیلی بخواد بو بده از اونجایی که بویایی رنا خیلی خوب بود متوجه شد بو از داخل یخچاله خونس خونه ست و واسش عجیب بود چون معمولا داخل آشپزخانه پرورشگاه بود بوی گوشت گندیده رو میتونست به خوبی تشخیص بده متوجه شد این بوی یه گوشت فاسده ولی نه گوشت مرغ یا گاو و گوساله
*پیش آکاری و رینا*
رینا در حال تمیز کردن چشمش به لباس های عجیبی خورد مثل کاستوم هالووین بودن ولی حتی نزدیک اکتبر و هالووین نبود آکاری هم که لم داده بود به مبل و اصلاً واسش مهم نبود کجاست یا اینجا چیکار میکنه رینا که به این عمارت عجیب مشکوک شده بود با صدایی قلبش ریخت صدای جیغ رنا
*ویو رنا*
دره یخچال رو باز کردم و با اعضای بدن انسان مواجه شدم و چشم و مغزایی که تو شیشه هایه پر اب بودن از هیجان جیغ زدم چون به این چیزا علاقه عجیبی داشتم و حس نمیکردم که واقعی باشن اخه کدوم ابلهی اینا رو نگه میداش دستم رو سمت یک دست بردم و تا خواستم برش دارم صدای از پشت داد زد که دست نزن روم رو برگردوندم سمت صدا و با دختر چشم آبی و مو سفیدی روبرو شدم
از یک طرف صدای دویدن رینا و آکاری رو به سمت آشپزخونه شنیدم
با تعجب پرسیدم
رنا: تو دیگه کی هستی؟
دختر جواب داد: من...
سه تا خواهر توی قلعه بزرگ به هوش میان
رنا: یا یاتویه کبیر اینجا کجاست
آکاری: جای جالبیه
رینا: ما مگه...
هر سه با هم: تصادف نکردیم؟؟؟؟
آکاری بیخیال روی یک مبل لم میده و سرش رو داخل گوشی میکنه
آکاری: مهم نیست من خیلی خستم
رنا: به ک...
بو میکشه
رنا: اییییی این چه بوییه
رینا: ایشششش چقدر اینجا کثیفهههه
رینا و رنا به هم زل میزنن
آکاری که می فهمه اینا به چی فکر میکنن
اکاری: بابا ول کنید تورو خداااا مگه پرورشگاه که میخواین تمیزش کنین
رینا رنا: نههههههه اینجا خیلی داغونهههه
رنا: ببین اینجا بو عن میده و میخوام پیداش کنم پس من میرم دنبال بو تو اینجارو جمع کن
رینا: باشه برو
آکاری: با دو تا اسکل زندگی میکنم
رینا شروع میکنه به تمیز کردن و رنا میره دنبال بو که به آشپزخونه میرسه وارد آشپزخونه میشه به نظر چیز کثیفی نبود و توی سطل آشغال چیزی نبود که خیلی بخواد بو بده از اونجایی که بویایی رنا خیلی خوب بود متوجه شد بو از داخل یخچاله خونس خونه ست و واسش عجیب بود چون معمولا داخل آشپزخانه پرورشگاه بود بوی گوشت گندیده رو میتونست به خوبی تشخیص بده متوجه شد این بوی یه گوشت فاسده ولی نه گوشت مرغ یا گاو و گوساله
*پیش آکاری و رینا*
رینا در حال تمیز کردن چشمش به لباس های عجیبی خورد مثل کاستوم هالووین بودن ولی حتی نزدیک اکتبر و هالووین نبود آکاری هم که لم داده بود به مبل و اصلاً واسش مهم نبود کجاست یا اینجا چیکار میکنه رینا که به این عمارت عجیب مشکوک شده بود با صدایی قلبش ریخت صدای جیغ رنا
*ویو رنا*
دره یخچال رو باز کردم و با اعضای بدن انسان مواجه شدم و چشم و مغزایی که تو شیشه هایه پر اب بودن از هیجان جیغ زدم چون به این چیزا علاقه عجیبی داشتم و حس نمیکردم که واقعی باشن اخه کدوم ابلهی اینا رو نگه میداش دستم رو سمت یک دست بردم و تا خواستم برش دارم صدای از پشت داد زد که دست نزن روم رو برگردوندم سمت صدا و با دختر چشم آبی و مو سفیدی روبرو شدم
از یک طرف صدای دویدن رینا و آکاری رو به سمت آشپزخونه شنیدم
با تعجب پرسیدم
رنا: تو دیگه کی هستی؟
دختر جواب داد: من...
۳.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.