پارت 16 خون ملکه خاص
پارت 16 خون ملکه خاص
« ویو ا.ت »
رفتم ی لباس راحتی پوشیدم و رفتم سمت پله ها اما مثل یک آدم عاقل از نرده ها سُر خوردم خیلی خیلی حال داد وقتی رسیدم به طبقه پایین کوک رو دیدم که رو صندلی نشسته منو می بینه که گفت
نمی دونم الان تو چجوری از اینکه از نرده ها بیافتی نمی ترسی اما از ی داد کوچیک می ترسی
رفتم سمتش و روی صندلی رو به روش نشستم و گفتم من از اینکه بمیرم نمی ترسم مرگ حق است ( فاز پروفسورانه )
- پس از چی ترسیدی
+ از اینکه از پیش تو برم ( دهن پر )
کوک از حرف من تعجب کرده بود
وقتی صبحانه رو خوردیم از کوک تشکر کردم و رفتم سمت تلویزیون که کوک گفت
برو لباس بپوش میریم بیرون
منم از خدا خواسته سریع رفتم سمت اتاق و ی لباس مخصوص بیرون برداشتم و پوشیدم و بعدش سریع رفتم پایین که کوک ی ضدحال زد و گفت صبر کن منو برم لباس بپوشم و خندید
وقتی کوک اومد ازش پرسیدم کجا میریم که گفت
نمیگم منم که انقدر کنجکاو بودم که نگو
پس گفتم ببین ما دو تا راه داریم یک تو میگی کجا میریم و منم میام دو تو نمیگی منم نمیام
وقتی این حرف رو زدم بلندم کرد و برد سمت ماشین و سوارم کرد و گفت سه من نمیگم تو هم میای
(توی راه )
تمام مدت به بیرون نگاه میکردم بلکه شاید یچیزی بفهمم که ی دفع ماشین وایساد و کوک گفت پیاده شو و دنبالم بیا
منم از روی کنجکاوی سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم
سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم که به ی آبشار رسیدیم و گفت باید بریم پشت اون آبشار منم گفتم اون پشت که قشنگ معلومه صخره است که گفت بهم اعتماد کن و محکم دستم رو بگیر وقتی دستش رو گرفتم آروم از رودخونه و آبشار رد شدیم که دیدم وارد ی باغ بزرگ شدیم که کوک گفت به باغ مخفی من خوش آومدی
چون قراره ملکه من بشی تصمیم گرفتم که به اینجا بیارمت البته هنوز کلبه چوبی منو که ندیدی
و براید استایل بغلم کرد و بردم به سمت ی کلبه و در کلبه رو باز کرد و من رو گذاشت داخل منم که مثل دیونه ها همش اطراف و میدیدم و لال شده بودم
« پایان پارت 16 »
« ویو ا.ت »
رفتم ی لباس راحتی پوشیدم و رفتم سمت پله ها اما مثل یک آدم عاقل از نرده ها سُر خوردم خیلی خیلی حال داد وقتی رسیدم به طبقه پایین کوک رو دیدم که رو صندلی نشسته منو می بینه که گفت
نمی دونم الان تو چجوری از اینکه از نرده ها بیافتی نمی ترسی اما از ی داد کوچیک می ترسی
رفتم سمتش و روی صندلی رو به روش نشستم و گفتم من از اینکه بمیرم نمی ترسم مرگ حق است ( فاز پروفسورانه )
- پس از چی ترسیدی
+ از اینکه از پیش تو برم ( دهن پر )
کوک از حرف من تعجب کرده بود
وقتی صبحانه رو خوردیم از کوک تشکر کردم و رفتم سمت تلویزیون که کوک گفت
برو لباس بپوش میریم بیرون
منم از خدا خواسته سریع رفتم سمت اتاق و ی لباس مخصوص بیرون برداشتم و پوشیدم و بعدش سریع رفتم پایین که کوک ی ضدحال زد و گفت صبر کن منو برم لباس بپوشم و خندید
وقتی کوک اومد ازش پرسیدم کجا میریم که گفت
نمیگم منم که انقدر کنجکاو بودم که نگو
پس گفتم ببین ما دو تا راه داریم یک تو میگی کجا میریم و منم میام دو تو نمیگی منم نمیام
وقتی این حرف رو زدم بلندم کرد و برد سمت ماشین و سوارم کرد و گفت سه من نمیگم تو هم میای
(توی راه )
تمام مدت به بیرون نگاه میکردم بلکه شاید یچیزی بفهمم که ی دفع ماشین وایساد و کوک گفت پیاده شو و دنبالم بیا
منم از روی کنجکاوی سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم
سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم که به ی آبشار رسیدیم و گفت باید بریم پشت اون آبشار منم گفتم اون پشت که قشنگ معلومه صخره است که گفت بهم اعتماد کن و محکم دستم رو بگیر وقتی دستش رو گرفتم آروم از رودخونه و آبشار رد شدیم که دیدم وارد ی باغ بزرگ شدیم که کوک گفت به باغ مخفی من خوش آومدی
چون قراره ملکه من بشی تصمیم گرفتم که به اینجا بیارمت البته هنوز کلبه چوبی منو که ندیدی
و براید استایل بغلم کرد و بردم به سمت ی کلبه و در کلبه رو باز کرد و من رو گذاشت داخل منم که مثل دیونه ها همش اطراف و میدیدم و لال شده بودم
« پایان پارت 16 »
۳.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.