سناریو(درخواستی)
وقتیتویاتاقجلوشونلباسبازمیپوشیم
(لباسی که کراپ بود و از دنده هات تا نافت معلوم بود،با شلوارک کوتاهی که بالای زانو بود،یقه لباست هم باز بود)
متیو:سرش توی گوشی بود که تورو دید،نگاهی بهت انداخت و بعدش گفت:این چیه پوشیدی؟ ا/ت:لباس متیو:احساس میکنم امشب یکس خیلی دلش تنگ شده!(مدیونید اگه فکر بد کنینا)
.
.
تئودور:میاد سمتت،بغلت میکنه و میگه:خیلی خوشم میاد انقدر باهام راحتی که همچین لباسایی رو میپوشی،بعدشم میگه:نظرت چیه شب خوبی بسازیم؟
.
.
دراکو:خداییش توقع نداشته باشین از اینو بنویسم اینجوری باشه ا/ت 6 تا بچه از هرجاییش میزنه بیرون😐
.
.
لورنزو/ریگولوس:این دوتا بچه خوب و مظلوم فقط بغلت میکنن و میگن:خیلی این لباسا بهت میاد،همیشه همینجوری بپوش
همین....اینا بچه های خوبین توقعات بد نداشته باشین!
.
.
تام:خیلی خوشش میاد،دوست داره پیشش همچین لباسایی بپوشی(منحرف نباشین)،میشونت روی پاش و محکم بغلت میکنه،یه لحظه هم دستش و از روی کمرت برنمیداره،گرمای دستش با بدن سردت برخورد میکنه،فقط گردنت و می.بو.سه
(لباسی که کراپ بود و از دنده هات تا نافت معلوم بود،با شلوارک کوتاهی که بالای زانو بود،یقه لباست هم باز بود)
متیو:سرش توی گوشی بود که تورو دید،نگاهی بهت انداخت و بعدش گفت:این چیه پوشیدی؟ ا/ت:لباس متیو:احساس میکنم امشب یکس خیلی دلش تنگ شده!(مدیونید اگه فکر بد کنینا)
.
.
تئودور:میاد سمتت،بغلت میکنه و میگه:خیلی خوشم میاد انقدر باهام راحتی که همچین لباسایی رو میپوشی،بعدشم میگه:نظرت چیه شب خوبی بسازیم؟
.
.
دراکو:خداییش توقع نداشته باشین از اینو بنویسم اینجوری باشه ا/ت 6 تا بچه از هرجاییش میزنه بیرون😐
.
.
لورنزو/ریگولوس:این دوتا بچه خوب و مظلوم فقط بغلت میکنن و میگن:خیلی این لباسا بهت میاد،همیشه همینجوری بپوش
همین....اینا بچه های خوبین توقعات بد نداشته باشین!
.
.
تام:خیلی خوشش میاد،دوست داره پیشش همچین لباسایی بپوشی(منحرف نباشین)،میشونت روی پاش و محکم بغلت میکنه،یه لحظه هم دستش و از روی کمرت برنمیداره،گرمای دستش با بدن سردت برخورد میکنه،فقط گردنت و می.بو.سه
۳۶۲
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.