پارت ۲
پارت ۲
☆
ات: اره چطور تو نتونستی بامن باشی و یکی دیگه رو ببوسی؟! آره عزیزم منم این کارا از دستم برمیاد!
کوک منو خیلی بیشتر از تو دوست داره؛و من اونو به تو ترجیح میدم!
وقتی ات داشت اینا رو به تهیونگ میگفت اشک تو چشاش جمع شده بود...
حرفاش رو با بغضی که تو گلوش داشت میترکید میگفت...
تهیونگ دست سوزانا رو گرفت و اومد تو صورت ات...
تهیونگ: حداقل از اینکه سوزانا عین تو نیست خدامو شکر میکنم🙄!
تهیونگ اینو گفت و رفت...
کوک وقتی اون صحنه رو دید و دید که ات داره بغضی که تو گلوشه رو قورت میده پاشو دراز کرد جلوی پا ی سوزانا..
سوزانا افتاد و پاش پیچ خورد..
کوک محکم ات رو بغل کرد و هردو شروع کردن به خندیدن به سوزانا و تهیونگ
کوک: هه.. منم خداروشکر میکنم که ات مثل سوزانا دست پا چلفتی نی!😂
تهیونگ زیر لبی به سوزانا گفت" پاشو آبرومونو بردی!" کوک و ات اینا رو شنیدن اما به روی خودشون نیاوردن
کوک: ات بیا سوار ماشین شو هم یه دوری میزنیم هم صحبت می کنیم..
ات: ممنون!
سوار ماشین شدن..
ات: ممنون که اونجا هم نذاشتی ضایع بشم هم خودت ضایعم نکردی🫠
کوک: بابا این حرفا چیه رفاقت برا همین موقع هاس دیگه!
ات:😊 لبخند ریزی به کوک زد..
ویو کوک
نزدیکای کافی شاپ بودیم میخواستم ات رو مهمون کنم..
تو دلم یه پیچو تاپی بود از ات خوشم اومده بود دختر خیلی خوبیه وقتی ماشینو پارک کردم پیاده شدم و رفتم تا در سمت ات رو باز کنم دیدم ات تو خودشه و داره گریه میکنه ازش پرسیدم چیشده، خیلی سریع اشکاشو پاک کرد و گفت هیچی دستاشو گرفتم و دوباره گفتم چیشده ات دوباره زد زیر گریه، به حرفام اضافه کنم که دختر دل نازکی هم هست؛ گفت من امروز جلوی تهیونگ اینطوری بودم و تو پیشم بودی فردایی که تو در کار نباشی من چیکار کنم؟! بهش گفتم نگران نباشه چون من همیشه کنارشم..
ات بهم گفت که مطمئنم و من بهشگفتم آره..
ویو ات
من و کوک باهم قهوه خوردیم کوک پسر خیلی خوبیه و همینطور پولدار من واقعا نمیدونم چشکلی اون موقع به کوک گفتم عزیزم، عشقم یا بیبی الان که بهش فکر میکنم از خجالت آب میشم..
ادامش داخل پارت بعد😉😊
البته چون من شرتی نذاشتم قرار نیست که شما حمایت نکنین🤨😌
من به حمایتاتون احتیاج دارم 🤧🥺🙁
☆
ات: اره چطور تو نتونستی بامن باشی و یکی دیگه رو ببوسی؟! آره عزیزم منم این کارا از دستم برمیاد!
کوک منو خیلی بیشتر از تو دوست داره؛و من اونو به تو ترجیح میدم!
وقتی ات داشت اینا رو به تهیونگ میگفت اشک تو چشاش جمع شده بود...
حرفاش رو با بغضی که تو گلوش داشت میترکید میگفت...
تهیونگ دست سوزانا رو گرفت و اومد تو صورت ات...
تهیونگ: حداقل از اینکه سوزانا عین تو نیست خدامو شکر میکنم🙄!
تهیونگ اینو گفت و رفت...
کوک وقتی اون صحنه رو دید و دید که ات داره بغضی که تو گلوشه رو قورت میده پاشو دراز کرد جلوی پا ی سوزانا..
سوزانا افتاد و پاش پیچ خورد..
کوک محکم ات رو بغل کرد و هردو شروع کردن به خندیدن به سوزانا و تهیونگ
کوک: هه.. منم خداروشکر میکنم که ات مثل سوزانا دست پا چلفتی نی!😂
تهیونگ زیر لبی به سوزانا گفت" پاشو آبرومونو بردی!" کوک و ات اینا رو شنیدن اما به روی خودشون نیاوردن
کوک: ات بیا سوار ماشین شو هم یه دوری میزنیم هم صحبت می کنیم..
ات: ممنون!
سوار ماشین شدن..
ات: ممنون که اونجا هم نذاشتی ضایع بشم هم خودت ضایعم نکردی🫠
کوک: بابا این حرفا چیه رفاقت برا همین موقع هاس دیگه!
ات:😊 لبخند ریزی به کوک زد..
ویو کوک
نزدیکای کافی شاپ بودیم میخواستم ات رو مهمون کنم..
تو دلم یه پیچو تاپی بود از ات خوشم اومده بود دختر خیلی خوبیه وقتی ماشینو پارک کردم پیاده شدم و رفتم تا در سمت ات رو باز کنم دیدم ات تو خودشه و داره گریه میکنه ازش پرسیدم چیشده، خیلی سریع اشکاشو پاک کرد و گفت هیچی دستاشو گرفتم و دوباره گفتم چیشده ات دوباره زد زیر گریه، به حرفام اضافه کنم که دختر دل نازکی هم هست؛ گفت من امروز جلوی تهیونگ اینطوری بودم و تو پیشم بودی فردایی که تو در کار نباشی من چیکار کنم؟! بهش گفتم نگران نباشه چون من همیشه کنارشم..
ات بهم گفت که مطمئنم و من بهشگفتم آره..
ویو ات
من و کوک باهم قهوه خوردیم کوک پسر خیلی خوبیه و همینطور پولدار من واقعا نمیدونم چشکلی اون موقع به کوک گفتم عزیزم، عشقم یا بیبی الان که بهش فکر میکنم از خجالت آب میشم..
ادامش داخل پارت بعد😉😊
البته چون من شرتی نذاشتم قرار نیست که شما حمایت نکنین🤨😌
من به حمایتاتون احتیاج دارم 🤧🥺🙁
۲.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.