خون شیرین پارت چهارم
کوک: پدرت؟!
ته : زیادی خون ازش خوردیم مخش کار نمی کنه
جیمین: ...... ( عین گوسفند نگاه میکنه 😐😂)
ا/ت : کاش بتونم ثابت کنم... اگه گوشیم سالم بود ثابت میکردم... حالا این کیه
کوک : عمو دانیلمون
ا/ت: دانیل؟؟؟!!!! اسم پدرم !
جیمین : مارو مسخره کردی؟
ا/ت : راس میگم بخداااا
ته:یااااااع تشنمه به من چه هر خررریه
هلت میده بع دیوار و دکمه های لباستو باز میکنه و شروع میکنه به گاز گرفتن سینه هات
ا/ت: درررد... دارههه
که جیمین هلش میده
جیمین: نخور... خونشو نخورررررر
و گردنبندی که پدرت بهت داده بود رو باز میکنه
ببینین همون گردنبند که گردن عموعه تو عکسس!
ا/ت: منو ببرین اتاق بابامممم!
کوک : دنبالم بیا
کرن و وارد یه اتاق سلطنتی و زیبا میشین که خاک گرفته بود
و تو شروع میکنی به نگاه کردن و لمس کردن وسایل که دفتر خاطرات دانیل رو پیدا میکنی
ا/ت : !!!
تو دفتر خاطرات عکس خودت و پدرت رو پیدا میکنی
این منم!!!!
کوک: چرند نگو اون دختر عمومون هانا ـه که مرده
ا/ت : ثابت میکنم... گردنبند تو باز میکنی و از توش همون عکس رو درمیاری
کوک:این تویی؟!
ته میپره بغلت ... ته: هانااااااااا تو زنده ای؟؟؟
ا/ت : پس اسم. واقعیم هاناعه ... نه پس این روحمه 😐
جیمین : صبر کنین.... پس تو یه خون آشام اصیل هستی که خبر نداشتی
هانا: نههه من خون اشام نیستم!
کوک: پدرت که خون اشامه 😑 پادشاه خون اشام ها...مامانت هم همینطور تورو لک لک ها آوردن که خون اشام نستی؟!
هانا: چرا بهم نگفتن؟!
عکس مامانمو دارین؟
کوک : بیا
هانا : مامان من این نیست!
ولی من چرا تو بغل این زنم؟؟؟؟
کوک: مامانی که تورو زاییده اینه... حالا تو به هر خری که میگی مامان ما نمیدونیم
یعنی اون مامانم نیس؟!
رو زانو هات میوفتی و گریه میکنی... کوک : هانااااااااا حالت خوبه؟ هانا:میخوام استراحت کنم منو ببر اتاقم
کوک: باشع... بیا بغلم
میبرتت به اتاق و تورو میزاره رو تخت و پتو رو میکشه روت
هانا: الان مامانم کجاست؟!
کوک: اگه بخوای میتونیم فردا بریم به قصرش
هانا : میخوام!
کوک : پس میریم... میدونی...چشمات عین مامانته!
کوک: خنجر رو از تو کشو درمیاره و انگشتشو زخمی میکنه
... حالت خعلی بده هانا... شک بهت وارد شده... فقط خون حالتو خوب میکنه ....تو یکم با بی میلی انگشتشو لیس میزنی بعد چشمات داغ میشن و دندونای نیشت بلند ......ران کوک رو گاز میگیری
کوک : اههههههههه هانااااااااا
هانا : خون خون خون خوننن!
کوک؛: اروم شو باید استراحت کنی
کنارت میشینه و موهاتو نوازش میکنه
چشمات کم کم سنگین میشن و میخوابی
....
کوک لباشو اروم میزاره رو لبات و میبوستت
دلم برات تنگ شده بود هانا کوچولو
امیدوار به قول بچگیمون عمل کنیم
و بغلت دراز میکشه و میخوابه
.
ادامه... پارت بعدی ❤✋
ته : زیادی خون ازش خوردیم مخش کار نمی کنه
جیمین: ...... ( عین گوسفند نگاه میکنه 😐😂)
ا/ت : کاش بتونم ثابت کنم... اگه گوشیم سالم بود ثابت میکردم... حالا این کیه
کوک : عمو دانیلمون
ا/ت: دانیل؟؟؟!!!! اسم پدرم !
جیمین : مارو مسخره کردی؟
ا/ت : راس میگم بخداااا
ته:یااااااع تشنمه به من چه هر خررریه
هلت میده بع دیوار و دکمه های لباستو باز میکنه و شروع میکنه به گاز گرفتن سینه هات
ا/ت: درررد... دارههه
که جیمین هلش میده
جیمین: نخور... خونشو نخورررررر
و گردنبندی که پدرت بهت داده بود رو باز میکنه
ببینین همون گردنبند که گردن عموعه تو عکسس!
ا/ت: منو ببرین اتاق بابامممم!
کوک : دنبالم بیا
کرن و وارد یه اتاق سلطنتی و زیبا میشین که خاک گرفته بود
و تو شروع میکنی به نگاه کردن و لمس کردن وسایل که دفتر خاطرات دانیل رو پیدا میکنی
ا/ت : !!!
تو دفتر خاطرات عکس خودت و پدرت رو پیدا میکنی
این منم!!!!
کوک: چرند نگو اون دختر عمومون هانا ـه که مرده
ا/ت : ثابت میکنم... گردنبند تو باز میکنی و از توش همون عکس رو درمیاری
کوک:این تویی؟!
ته میپره بغلت ... ته: هانااااااااا تو زنده ای؟؟؟
ا/ت : پس اسم. واقعیم هاناعه ... نه پس این روحمه 😐
جیمین : صبر کنین.... پس تو یه خون آشام اصیل هستی که خبر نداشتی
هانا: نههه من خون اشام نیستم!
کوک: پدرت که خون اشامه 😑 پادشاه خون اشام ها...مامانت هم همینطور تورو لک لک ها آوردن که خون اشام نستی؟!
هانا: چرا بهم نگفتن؟!
عکس مامانمو دارین؟
کوک : بیا
هانا : مامان من این نیست!
ولی من چرا تو بغل این زنم؟؟؟؟
کوک: مامانی که تورو زاییده اینه... حالا تو به هر خری که میگی مامان ما نمیدونیم
یعنی اون مامانم نیس؟!
رو زانو هات میوفتی و گریه میکنی... کوک : هانااااااااا حالت خوبه؟ هانا:میخوام استراحت کنم منو ببر اتاقم
کوک: باشع... بیا بغلم
میبرتت به اتاق و تورو میزاره رو تخت و پتو رو میکشه روت
هانا: الان مامانم کجاست؟!
کوک: اگه بخوای میتونیم فردا بریم به قصرش
هانا : میخوام!
کوک : پس میریم... میدونی...چشمات عین مامانته!
کوک: خنجر رو از تو کشو درمیاره و انگشتشو زخمی میکنه
... حالت خعلی بده هانا... شک بهت وارد شده... فقط خون حالتو خوب میکنه ....تو یکم با بی میلی انگشتشو لیس میزنی بعد چشمات داغ میشن و دندونای نیشت بلند ......ران کوک رو گاز میگیری
کوک : اههههههههه هانااااااااا
هانا : خون خون خون خوننن!
کوک؛: اروم شو باید استراحت کنی
کنارت میشینه و موهاتو نوازش میکنه
چشمات کم کم سنگین میشن و میخوابی
....
کوک لباشو اروم میزاره رو لبات و میبوستت
دلم برات تنگ شده بود هانا کوچولو
امیدوار به قول بچگیمون عمل کنیم
و بغلت دراز میکشه و میخوابه
.
ادامه... پارت بعدی ❤✋
۹۷.۴k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.