پارت ۱۷
*دو هفته بعد*
[دازای]
الان دو هفته از اون اتفاق گذشته و چویا الان حالش خیلی بهتر شده. قراره همین امشب به شهر خودشون برگردن. درسته قراره هر شب حواسم بهش باشه ولی دلم براش تنگ میشه.
+ دازای! بیا بریم گلارو تماشا کنیم.
- باشه. بیا بریم.
چویا خیلی اینجا رو (حیاط قصر) دوست داره ، منم همینطور. بعد از اون اتفاق دو هفته پیش و اون نامه دیگه چویا رو تنها نذاشتم و حواسم بود داروهاشو به موقع بخوره.
× دازای. چویا. وقت رفتنه.
+- های.
[نویسنده]
وقتی چویا و دازای به در ورودی قصر رسیدن دیدن که کامی و جان با هم و کیرارا و آکیو با هم خداحافظی میکنن. دازای دست چویا رو میگیره و پشت ساختمان قصر میرن چون خیلی نزدیک نشده بودن کسی نفهمید.
+ دازای چیزی شده؟
- نه . راستش ... د..دلم ... برات ... ت ... تنگ .. می ... میشه!
+ دازای بیخیال. قراره هرشب همو ببینیم.
- اره ولی همین چند ساعت که نیستی نمیتونم طاقت بیارم. یه درخواست ازت دارم چویا.
+ چی؟
- میشه بزاری ببوسمت ؟! (دازای جان آروم باش گلم 🙃)
+ هاااا؟ خب.....
- لطفاً ... اینجوری میتونم این چند ساعت رو یجوری دوریت رو تحمل کنم. (اخی گلبم💖 بچم^•^)
+ خب ... اگه باعث میشه خوشحال بشی باشه. (^^ :)
و بدین ترتیب دازای چویا رو بوسید.
__دم در ورودی قصر
~ مواظب باشین.
¶ وقتی درس چویا تموم شد ، زود برگردین.
- چویا مواظب خودت باش و یادت نره قرص هاتو به موقع بخور.
همه با هم خداحافظی کردن و کالسکه راه افتاد و از قصر بیرون رفت و نیکولای داشت رفتنشون رو تماشا میکرد.
# خداحافظ چویا-کون. بازم همدیگرو می بینیم ولی در قصر ماه آبی 😈.
...
_________________________________________
خب خب خب. اینم از این پارت.
چویا هم که عملا خوب شد و فعلا مشکلی نیست نمیخواد نگران باشید و تو کامنت ها پارم کنید😮💨😅😅😐
پارت بعد= ۸ تا لایک
خب اینم از شرط پارت بعد.
لایک و دنبال یادتون نره.
جانه 👋🏻👋🏻
[دازای]
الان دو هفته از اون اتفاق گذشته و چویا الان حالش خیلی بهتر شده. قراره همین امشب به شهر خودشون برگردن. درسته قراره هر شب حواسم بهش باشه ولی دلم براش تنگ میشه.
+ دازای! بیا بریم گلارو تماشا کنیم.
- باشه. بیا بریم.
چویا خیلی اینجا رو (حیاط قصر) دوست داره ، منم همینطور. بعد از اون اتفاق دو هفته پیش و اون نامه دیگه چویا رو تنها نذاشتم و حواسم بود داروهاشو به موقع بخوره.
× دازای. چویا. وقت رفتنه.
+- های.
[نویسنده]
وقتی چویا و دازای به در ورودی قصر رسیدن دیدن که کامی و جان با هم و کیرارا و آکیو با هم خداحافظی میکنن. دازای دست چویا رو میگیره و پشت ساختمان قصر میرن چون خیلی نزدیک نشده بودن کسی نفهمید.
+ دازای چیزی شده؟
- نه . راستش ... د..دلم ... برات ... ت ... تنگ .. می ... میشه!
+ دازای بیخیال. قراره هرشب همو ببینیم.
- اره ولی همین چند ساعت که نیستی نمیتونم طاقت بیارم. یه درخواست ازت دارم چویا.
+ چی؟
- میشه بزاری ببوسمت ؟! (دازای جان آروم باش گلم 🙃)
+ هاااا؟ خب.....
- لطفاً ... اینجوری میتونم این چند ساعت رو یجوری دوریت رو تحمل کنم. (اخی گلبم💖 بچم^•^)
+ خب ... اگه باعث میشه خوشحال بشی باشه. (^^ :)
و بدین ترتیب دازای چویا رو بوسید.
__دم در ورودی قصر
~ مواظب باشین.
¶ وقتی درس چویا تموم شد ، زود برگردین.
- چویا مواظب خودت باش و یادت نره قرص هاتو به موقع بخور.
همه با هم خداحافظی کردن و کالسکه راه افتاد و از قصر بیرون رفت و نیکولای داشت رفتنشون رو تماشا میکرد.
# خداحافظ چویا-کون. بازم همدیگرو می بینیم ولی در قصر ماه آبی 😈.
...
_________________________________________
خب خب خب. اینم از این پارت.
چویا هم که عملا خوب شد و فعلا مشکلی نیست نمیخواد نگران باشید و تو کامنت ها پارم کنید😮💨😅😅😐
پارت بعد= ۸ تا لایک
خب اینم از شرط پارت بعد.
لایک و دنبال یادتون نره.
جانه 👋🏻👋🏻
۱۳.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.