^ idea 10 gibran Alcocer ^
^ idea 10 gibran Alcocer ^
از دانشگاه بیرون اومدم و با کلی بدو بدو فقط به فکر نجات بودم…صورتم کبود بود زخمی بود بدنم جون نداشت با تمام زورم رو برای پاهام گذاشتم تا سریع برسم به خونم
_هوییی ترسو بیا بزنمت ببینی که چقدر درد داره نهه؟*داد*
با کلی ترس سریع میرفتم که یهو..راه خونمو اشتباهی رفتم :/پس رفتم به سمت خونه ی شوگا چون خونه ی مانی نزدیک بود بهم اون اوسکل آنقدر خسته شد که کم راه میرفت منم با نفس تنگی که داشتم فقط خودمو میرسوندم به خونه ی مانی..اع بلخرههه بهش نزدیک شدم و سریع زنگ خونشو زدم و اون اوسکل داشت کم میدوید پیشم تا دید دم خونم یهو سرعتشو زیاد کرد
_الو شما؟
_الو شوگا باز کن منمم مکسیی
در باز شد سریع رفتم تو تا رفتم داخل و درو که میخواستم ببندم یهو دستش گیر کرد به در و منم دستشو بردم اونور بعد در بسته شد…
-به همین زودی باش فردا بدبختت میکنم حالا ببین
وقتی رفت دستمو گذاشتم رو قلبم نفس تنگی خیلی بدی داشتم نفسم بالا نمیومد کلی با کج و کلی میرفتم سمت آسانسور و درو باز کردمو و زدم طبقه ی ۶…خودمو توی اینه ی آسانسور نگاه کزدم دیدم..کلی صورتم زخم شده شوگا ببینممم میکشتم
یا روی زمین غش میکنه یا دعوام میکنه…اصلا حال تهوع گرفته بودم نفس تنگی کلی درد رو تحمل کردم تا رسیدم و در آسانسور رو باز کردم دره خونه ی شوگا رو با بدی باز کردم دیدم شوگا توی دستشویی کفشامو با بدبختی در اوردم و رفتم
از دانشگاه بیرون اومدم و با کلی بدو بدو فقط به فکر نجات بودم…صورتم کبود بود زخمی بود بدنم جون نداشت با تمام زورم رو برای پاهام گذاشتم تا سریع برسم به خونم
_هوییی ترسو بیا بزنمت ببینی که چقدر درد داره نهه؟*داد*
با کلی ترس سریع میرفتم که یهو..راه خونمو اشتباهی رفتم :/پس رفتم به سمت خونه ی شوگا چون خونه ی مانی نزدیک بود بهم اون اوسکل آنقدر خسته شد که کم راه میرفت منم با نفس تنگی که داشتم فقط خودمو میرسوندم به خونه ی مانی..اع بلخرههه بهش نزدیک شدم و سریع زنگ خونشو زدم و اون اوسکل داشت کم میدوید پیشم تا دید دم خونم یهو سرعتشو زیاد کرد
_الو شما؟
_الو شوگا باز کن منمم مکسیی
در باز شد سریع رفتم تو تا رفتم داخل و درو که میخواستم ببندم یهو دستش گیر کرد به در و منم دستشو بردم اونور بعد در بسته شد…
-به همین زودی باش فردا بدبختت میکنم حالا ببین
وقتی رفت دستمو گذاشتم رو قلبم نفس تنگی خیلی بدی داشتم نفسم بالا نمیومد کلی با کج و کلی میرفتم سمت آسانسور و درو باز کردمو و زدم طبقه ی ۶…خودمو توی اینه ی آسانسور نگاه کزدم دیدم..کلی صورتم زخم شده شوگا ببینممم میکشتم
یا روی زمین غش میکنه یا دعوام میکنه…اصلا حال تهوع گرفته بودم نفس تنگی کلی درد رو تحمل کردم تا رسیدم و در آسانسور رو باز کردم دره خونه ی شوگا رو با بدی باز کردم دیدم شوگا توی دستشویی کفشامو با بدبختی در اوردم و رفتم
۳۹۴
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.