وانشات تهیونگ
پارت 4 blackpinkfictions
..با لبخند نگام کرد-نمیخوای دعوام کنی تو؟خیلی خستم
به خودم اومدم-چراچرا بیا تو ببخشید دیدمت دست و پامو گم ..کردم
..با خستگی اومد تو،چمدونشو ازش گرفتم و بردم به اتاق خودم
صداش کردم- اوپا شام چی میخوری؟
بلند گفت:گرسنم نیس میرم دوش بگیرم میخوام بخوابم خیلی ..وقته تو راهم
..باشه ای گفتم و راه افتادم سمت اتاق دیگه
..داداشم اومده بود اتاق خوابمو میدادم بهش
.داشتم برنامه فردا رو نگا میکردم
..یهو جنی بهم پیام داد که فردا یه قرار ملاقات دارم
نوشتم- کی؟
نوشت- پسر آقای کیم اومده میخواد باهات راجب پروژه حرف ..بزنه
پوفی کردم و نوشتم- باشه ساعت و مکانش و برام اس ام اس کن
ساعت و کوک کردم برای هفت صبح
کاش میشد با هوسوک بیشتر وقت میگذروندم دلم میخواست فردا تعطیل بودم و باهاش ..میرفتم گردش ولی گندش بزنن عین خر دارم کار میکنم
(صبح)
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم پایین،میز چیده شده بود ..
...لبخند گنده ای اومد رو صورتم و داد زدم- اوپااااا عاشقتممم
که ..از آشپزخونه سرش اومد بیرون-قابلتو نداره دخترم
داد زدم- دخترمممم؟؟؟
مگه چقدر ازت کوچیکترم اوپا؟؟؟
با اخم ساختگی جواب داد- هرچقدر .. مگه مهمه؟
یه بیخیالی گفتم و ادامه دادم-اصلا یه پا کدبانو شدی برا ..خودت
رو بهم گفت- بله اونور باید رو پای خودم وایمیستادم،نبودی ..ببینی همه دخترا عاشقم شده بودن
.با یه لبخند مسخره گفتم- بله داداش من تکه
ادامه دادم- راستی اوپا امروز من سرم خیلی شلوغه شب شاید ..دیروقت بیام اگه مشکلی داشتی خبرم کن
رو بهم گفت- اتفاقا میخوام برم بیرون دلم برای خیابونای اینجا ..تنگ شده
..باشوخی گفتم- مطمئنی گم نمیشی؟
خندید- مگه چند ساله از کره رفتم؟
از تلافی خودش گفتم- هر چندسال،مگه مهمه؟؟؟
..بلند خندید- دختره شیطون
بعد صبحانه رفتم سر گوشی جنی آدرسو ساعت و برام پیامک ..کرده بود
با خودم گفتم چرا همون تو شرکت نمیاد منو ببینه؟ یارو عجب آدمیه .. بعد دهن کجی ای کردم و گفتم مثلا میخواد مثل جنتلمنا ..رفتار کنه
یه کت بلند کرمی با شلوار جین آبی رنگم پوشیدم و کفش پاشنه بلند ست با کتم رو پوشیدم یه آرایش خیلی ملایم کردم
..(آرایشی که دوست داشتم)
. خداحافظی کردم و زدم بیرون
به شرکت رسیدم و آقای جانگ سوییچو ازم گرفت که ماشینو ..پارک کنه
رسیدم توی شرکت و با آقای کیم روبرو شدم .. لبخندی زدم و ..سلام کردم
با لبخند گفت- چطوری لیسا؟امروز پسرم قراره ببیندت نه؟
با لبخند گفتم- بله آقای کیم
..بعد رفت سمت اتاقش
..راهی اتاق مشترکمون با جنی شدم جنی حسابدار بود
سلام بلند بالایی کردم و پیشش نشستم
یه سوتی زد و گفت- اووو چه خوشگل کردی دل کسیو میخوای ببری؟
با اخم گفتم- آره دل پسر آقای کیم
...خندید- بعیدم نیست با این تیپ پسر کشت تو دامن نیوفته
...گفتم- مهم نیس مشکل اونه نه من
کل روز سرم شلوغ بود که حتی بهم گفت- ساعت نزدیک پنجه ها نمیخوای بری؟
...گفتم- الا آره ...باید برم
کیفمو برداشتم و از شرکت زدم بیرون.ماشینو آقای جانگ برام ...آورد و سوار شدم
...عصابم خط خطی بود،خیلی زیاد
..طرف تازه اومده کره میخواد منو تو کافه ببینه
پوزخندی زدم هه،مثل پسرای دیگه قصدش چیز دیگه ..اس
رسیدم به کافه خب حالا پسری اینجا تنها ننشسته خب چه کنیم... تو همین حین کارشون که پسر جوونی بود گفت- ببخشید خانم مانوبان؟
.لبخندی زدم- بله خودمم
..گفت تشریف ببرید طبقه دوم کنار کیم منتظرتونن
........
فالو_لایک_کامنت یادتون نره لاوا💜
..با لبخند نگام کرد-نمیخوای دعوام کنی تو؟خیلی خستم
به خودم اومدم-چراچرا بیا تو ببخشید دیدمت دست و پامو گم ..کردم
..با خستگی اومد تو،چمدونشو ازش گرفتم و بردم به اتاق خودم
صداش کردم- اوپا شام چی میخوری؟
بلند گفت:گرسنم نیس میرم دوش بگیرم میخوام بخوابم خیلی ..وقته تو راهم
..باشه ای گفتم و راه افتادم سمت اتاق دیگه
..داداشم اومده بود اتاق خوابمو میدادم بهش
.داشتم برنامه فردا رو نگا میکردم
..یهو جنی بهم پیام داد که فردا یه قرار ملاقات دارم
نوشتم- کی؟
نوشت- پسر آقای کیم اومده میخواد باهات راجب پروژه حرف ..بزنه
پوفی کردم و نوشتم- باشه ساعت و مکانش و برام اس ام اس کن
ساعت و کوک کردم برای هفت صبح
کاش میشد با هوسوک بیشتر وقت میگذروندم دلم میخواست فردا تعطیل بودم و باهاش ..میرفتم گردش ولی گندش بزنن عین خر دارم کار میکنم
(صبح)
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم پایین،میز چیده شده بود ..
...لبخند گنده ای اومد رو صورتم و داد زدم- اوپااااا عاشقتممم
که ..از آشپزخونه سرش اومد بیرون-قابلتو نداره دخترم
داد زدم- دخترمممم؟؟؟
مگه چقدر ازت کوچیکترم اوپا؟؟؟
با اخم ساختگی جواب داد- هرچقدر .. مگه مهمه؟
یه بیخیالی گفتم و ادامه دادم-اصلا یه پا کدبانو شدی برا ..خودت
رو بهم گفت- بله اونور باید رو پای خودم وایمیستادم،نبودی ..ببینی همه دخترا عاشقم شده بودن
.با یه لبخند مسخره گفتم- بله داداش من تکه
ادامه دادم- راستی اوپا امروز من سرم خیلی شلوغه شب شاید ..دیروقت بیام اگه مشکلی داشتی خبرم کن
رو بهم گفت- اتفاقا میخوام برم بیرون دلم برای خیابونای اینجا ..تنگ شده
..باشوخی گفتم- مطمئنی گم نمیشی؟
خندید- مگه چند ساله از کره رفتم؟
از تلافی خودش گفتم- هر چندسال،مگه مهمه؟؟؟
..بلند خندید- دختره شیطون
بعد صبحانه رفتم سر گوشی جنی آدرسو ساعت و برام پیامک ..کرده بود
با خودم گفتم چرا همون تو شرکت نمیاد منو ببینه؟ یارو عجب آدمیه .. بعد دهن کجی ای کردم و گفتم مثلا میخواد مثل جنتلمنا ..رفتار کنه
یه کت بلند کرمی با شلوار جین آبی رنگم پوشیدم و کفش پاشنه بلند ست با کتم رو پوشیدم یه آرایش خیلی ملایم کردم
..(آرایشی که دوست داشتم)
. خداحافظی کردم و زدم بیرون
به شرکت رسیدم و آقای جانگ سوییچو ازم گرفت که ماشینو ..پارک کنه
رسیدم توی شرکت و با آقای کیم روبرو شدم .. لبخندی زدم و ..سلام کردم
با لبخند گفت- چطوری لیسا؟امروز پسرم قراره ببیندت نه؟
با لبخند گفتم- بله آقای کیم
..بعد رفت سمت اتاقش
..راهی اتاق مشترکمون با جنی شدم جنی حسابدار بود
سلام بلند بالایی کردم و پیشش نشستم
یه سوتی زد و گفت- اووو چه خوشگل کردی دل کسیو میخوای ببری؟
با اخم گفتم- آره دل پسر آقای کیم
...خندید- بعیدم نیست با این تیپ پسر کشت تو دامن نیوفته
...گفتم- مهم نیس مشکل اونه نه من
کل روز سرم شلوغ بود که حتی بهم گفت- ساعت نزدیک پنجه ها نمیخوای بری؟
...گفتم- الا آره ...باید برم
کیفمو برداشتم و از شرکت زدم بیرون.ماشینو آقای جانگ برام ...آورد و سوار شدم
...عصابم خط خطی بود،خیلی زیاد
..طرف تازه اومده کره میخواد منو تو کافه ببینه
پوزخندی زدم هه،مثل پسرای دیگه قصدش چیز دیگه ..اس
رسیدم به کافه خب حالا پسری اینجا تنها ننشسته خب چه کنیم... تو همین حین کارشون که پسر جوونی بود گفت- ببخشید خانم مانوبان؟
.لبخندی زدم- بله خودمم
..گفت تشریف ببرید طبقه دوم کنار کیم منتظرتونن
........
فالو_لایک_کامنت یادتون نره لاوا💜
۵۱.۱k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.