پارت دوم عشق ویژه
ا،ت : خانم کارهام تموم شد میتونم برم ؟
آجوما : برو خانمم
وسایلم رو جمع کردم آماده رفتن شدم همین که به در
رسیدم جونگ کوک وارد عمارت شد
ا،ت : سلام آقا
کوک : هوم چه دختر با ادبی سلام
سرش رو آورد بالا و برای اولین باز تونستی یه بخشی از صورتش رو ببینی درسته چشماش چشمای مشکیش که اون لحظه دلیل اشک آلود بودنش رو متوجه نشدی
ا،ت : ببخشید آقا
کوک : صبر کن ببینمت
تهیونگ: چیکار داری پسر بابا بفهمه میکشتت بیا بریم
کوک : بعدا باهات حرف میزنم برو
تمام فکر رو ذهنت درگیر ارباب زاده شد اون چرا باید باهات هم کلام بشه یا خودش رو بهت نشون بده این نشون دهنده چی بود ؟
صبح روز بعد :
الیا : گمشو پیش خانم مین کارت داره
ا،ت : الان میرم
خ م : ا،ت تو جونگ کوک رو دیدی ؟
ا،ت :نه چطور خانم
خ م : ازم خواستن که تو بشی خدمتکار ارباب زاده فقط خود تو
همه دورتون حلقه زده بودن و از تعجب با دهن باز خیره شده بودی به خانم مین
ا،ت : خانم آقا خواستن ؟
خ م : دستور اقاس دیگه حرفم نزن حالا برو بالا لباسات
رو عوض کن و به سر وضعت برس و برو سراغ کار جدیدت هیچوقت دروغم نگو من میدونم آقا رو دیدی
آروم در زدی و وارد اتاقششدم ین اولین بار بود که میتونستم پسر کوچیک خانواده رو ببینم
کوک : تو کیم ا،ت ایی درسته؟
ا،ت : بله آقا خودم هستم
برگشت سمت من وبلاخره تونستم اون صورت رو ببینم
که ای کاش هیچوقت این صورت رو نمی دیدم
آجوما : برو خانمم
وسایلم رو جمع کردم آماده رفتن شدم همین که به در
رسیدم جونگ کوک وارد عمارت شد
ا،ت : سلام آقا
کوک : هوم چه دختر با ادبی سلام
سرش رو آورد بالا و برای اولین باز تونستی یه بخشی از صورتش رو ببینی درسته چشماش چشمای مشکیش که اون لحظه دلیل اشک آلود بودنش رو متوجه نشدی
ا،ت : ببخشید آقا
کوک : صبر کن ببینمت
تهیونگ: چیکار داری پسر بابا بفهمه میکشتت بیا بریم
کوک : بعدا باهات حرف میزنم برو
تمام فکر رو ذهنت درگیر ارباب زاده شد اون چرا باید باهات هم کلام بشه یا خودش رو بهت نشون بده این نشون دهنده چی بود ؟
صبح روز بعد :
الیا : گمشو پیش خانم مین کارت داره
ا،ت : الان میرم
خ م : ا،ت تو جونگ کوک رو دیدی ؟
ا،ت :نه چطور خانم
خ م : ازم خواستن که تو بشی خدمتکار ارباب زاده فقط خود تو
همه دورتون حلقه زده بودن و از تعجب با دهن باز خیره شده بودی به خانم مین
ا،ت : خانم آقا خواستن ؟
خ م : دستور اقاس دیگه حرفم نزن حالا برو بالا لباسات
رو عوض کن و به سر وضعت برس و برو سراغ کار جدیدت هیچوقت دروغم نگو من میدونم آقا رو دیدی
آروم در زدی و وارد اتاقششدم ین اولین بار بود که میتونستم پسر کوچیک خانواده رو ببینم
کوک : تو کیم ا،ت ایی درسته؟
ا،ت : بله آقا خودم هستم
برگشت سمت من وبلاخره تونستم اون صورت رو ببینم
که ای کاش هیچوقت این صورت رو نمی دیدم
۱۰.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.