پارت ۱۱
دیدم که یکی این بز قاله وارد شد با مارمولک (بزقاله به ارسلان میگن😁)(و مارمولک متین 😑) ارسلان =وقتی اومدم تو همراه متین بودم داد میزدم گفتم بهش تو بی خود میکنی بری ترکیه فهمیدی دیانا یا نه
دیانا = پاشدم رفتم سمت ارسلان وبهش گفتم به تو چه مگه شوهر منی مگه بابای منی مگه مامان منی که برای من تصمیم میگری (وقتی ارسلان بیرون رفت پرستار اومد برای من سرومم رو برداشت و رفت)
ارسلان =اره یه چیز مثل سوختگی روی گونم حس کردم دست های دیانا بود گفت تو برو برای دوست دخترت برنامه ریزی کن فهمیدی الانم گمشو از بیمارستان برو بیرون دیدم ارسلان هودی شو در آورد داد به من گفت پس این یادگاری نگهدار
یهوووو
دیانا = پاشدم رفتم سمت ارسلان وبهش گفتم به تو چه مگه شوهر منی مگه بابای منی مگه مامان منی که برای من تصمیم میگری (وقتی ارسلان بیرون رفت پرستار اومد برای من سرومم رو برداشت و رفت)
ارسلان =اره یه چیز مثل سوختگی روی گونم حس کردم دست های دیانا بود گفت تو برو برای دوست دخترت برنامه ریزی کن فهمیدی الانم گمشو از بیمارستان برو بیرون دیدم ارسلان هودی شو در آورد داد به من گفت پس این یادگاری نگهدار
یهوووو
۵.۳k
۰۸ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.