رمان:)مجنون تر از من:)پارت۲٨
رمان:)مجنون تر از من:)پارت۲٨
پانیذ:بلند شدم رفتم پیش دیانا
دیانا
دیانا:بله(با صدای گرفته
پانیذ:بیا بشین رو صندلی میخوام باهات حرف بزنم
دیانا:باشه(با صدای گرفته
پانیذ:میخوام از ممد جدا بشم
دیانا:چرا(با صدای گرفته
پانیذ:چون هرچی بهش میگم اهمیت نمیده (اینجاش با بغض)سرم داد میزنه یه بار نزدیک بود شیشه ی مشروبی رو بزنه تو سر
دیانا:چرا اینارو زود تر بهم نگفتی
پانیذ:میترسیدم
دیانا:از چی
پانیذ:از ممد
دیانا:غلط....
تا اومدم حرف بزنم دکتر و پرستارا رفتن سمت اتاق ارسلان زود دویدم پشت شیشه همش داد میزدم ارسلانننننن
هق هق ارسلانن پانیذ گرفته بودم
دیدم دکترا دارن میخندن یه دفعه اومدن بیرون
پانیذ:چیشد اقای دکتر
دکتر:خداروشکر مریضتون از کما اومد بیرون
دیانا:وقتی این حرفرو زد خوشحال شدم رفتم بغل پانیذ
رضا رضا
رضا:چیع ؟
پانیذ:ارسلان از کما اومد بیرون
رضا:دروغ از خوشحالی پانیذو بغل کردم
گذاشتمش زمین دیانا و پانیذ شوکه نگام میکردن و تازه فهمیدم چه غلطی کردم
رضا:ببخشید(با خجالت و لپ سرخ شده
پانیذ:فدای سرت(اونم با لپ سرخ
پانیذ:بلند شدم رفتم پیش دیانا
دیانا
دیانا:بله(با صدای گرفته
پانیذ:بیا بشین رو صندلی میخوام باهات حرف بزنم
دیانا:باشه(با صدای گرفته
پانیذ:میخوام از ممد جدا بشم
دیانا:چرا(با صدای گرفته
پانیذ:چون هرچی بهش میگم اهمیت نمیده (اینجاش با بغض)سرم داد میزنه یه بار نزدیک بود شیشه ی مشروبی رو بزنه تو سر
دیانا:چرا اینارو زود تر بهم نگفتی
پانیذ:میترسیدم
دیانا:از چی
پانیذ:از ممد
دیانا:غلط....
تا اومدم حرف بزنم دکتر و پرستارا رفتن سمت اتاق ارسلان زود دویدم پشت شیشه همش داد میزدم ارسلانننننن
هق هق ارسلانن پانیذ گرفته بودم
دیدم دکترا دارن میخندن یه دفعه اومدن بیرون
پانیذ:چیشد اقای دکتر
دکتر:خداروشکر مریضتون از کما اومد بیرون
دیانا:وقتی این حرفرو زد خوشحال شدم رفتم بغل پانیذ
رضا رضا
رضا:چیع ؟
پانیذ:ارسلان از کما اومد بیرون
رضا:دروغ از خوشحالی پانیذو بغل کردم
گذاشتمش زمین دیانا و پانیذ شوکه نگام میکردن و تازه فهمیدم چه غلطی کردم
رضا:ببخشید(با خجالت و لپ سرخ شده
پانیذ:فدای سرت(اونم با لپ سرخ
۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.