[ دیدار اول . پارت ۱۲ ]
[ دیدار اول . پارت ۱۲ ]
مرد : فقط یه چیزی
چویا : چی ؟
مرد : باید این برگه رو امضا کنی و تا ۱۰ سال یا شایدم بیشتر که مامور اینجا باشی بعدش انتخاب میکنی که بمیری یا به مامور بودن ادامه بدی
چویا : باشه ولی منم یه شرطی دارم باید بهم پول هم بدی ¡
مرد : قبوله
[ زمان حال ( پایان برش زمانی ) ]
☆ یک چیز کوچولو این برش زمانی میخوره به بعد از آشنایی دازای با چویا یعنی ۳ ماه بعدش این اتفاق میوفته
چویا : کاشکی اون موقع قبولش نمیکردم میمردم
☆ چویا بعد از نیم ساعت گریه کردن و غصه خوردن برگشت به خونه
چویا : فردا باید برم به مدرسه جدیدم همون جایی که اون هست و یونیفرمم رو بگیرم برای سال جدید
☆ روز بعد چویا به مدرسه ای که اون شخص میرفت رفت و یونیفرم رو گرفت و منتطر مون تا تابستون تموم بشه
[ برش زمانی پایان تابستون، روز اول مدرسه ]
☆ همه توی صف کلاسشون بودن و مدیر هم داشت سخنرانی میکرد ( سخنرانی های چرت و پرت خودتون میدونید دیگه )
☆ بعد از سخنرانی چویا داشت به طرف کلاسش میرفت که یکی دستش رو گرفت ............
★ ادامه دارد ★
__________________________
پارت بعدش رو یا شب یا غروب میزارم 😊
مرد : فقط یه چیزی
چویا : چی ؟
مرد : باید این برگه رو امضا کنی و تا ۱۰ سال یا شایدم بیشتر که مامور اینجا باشی بعدش انتخاب میکنی که بمیری یا به مامور بودن ادامه بدی
چویا : باشه ولی منم یه شرطی دارم باید بهم پول هم بدی ¡
مرد : قبوله
[ زمان حال ( پایان برش زمانی ) ]
☆ یک چیز کوچولو این برش زمانی میخوره به بعد از آشنایی دازای با چویا یعنی ۳ ماه بعدش این اتفاق میوفته
چویا : کاشکی اون موقع قبولش نمیکردم میمردم
☆ چویا بعد از نیم ساعت گریه کردن و غصه خوردن برگشت به خونه
چویا : فردا باید برم به مدرسه جدیدم همون جایی که اون هست و یونیفرمم رو بگیرم برای سال جدید
☆ روز بعد چویا به مدرسه ای که اون شخص میرفت رفت و یونیفرم رو گرفت و منتطر مون تا تابستون تموم بشه
[ برش زمانی پایان تابستون، روز اول مدرسه ]
☆ همه توی صف کلاسشون بودن و مدیر هم داشت سخنرانی میکرد ( سخنرانی های چرت و پرت خودتون میدونید دیگه )
☆ بعد از سخنرانی چویا داشت به طرف کلاسش میرفت که یکی دستش رو گرفت ............
★ ادامه دارد ★
__________________________
پارت بعدش رو یا شب یا غروب میزارم 😊
۲.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.