زیارت از دور
زیارت از دور
درد سیاتیک داشتم که تصمیم گرفتم برم لب جاده و با یه ماشین خودمو برسونم کربلا. وقتی رسیدم سر جاده، دیدم یه اتوبوس عراقی وایساده، با همه دردی که توی کمر و پاهام احساس میکردم هرجوری بود خودمو رسوندم بهش؛ رفتم توی اتوبوس و قیمت رو پرسیدم؛ گفت: نفری سه هزار تومن؛ روی یه صندلی نشستم، داشتم کمرم رو آروم آروم با دستم ماساژ میدادم که صدای یکی از مسافرا توجهم رو جلب کرد؛ یه مسافر که هم فارسی بلد بود هم عربی؛ چند کیلومتر جلوتر که رفتیم اتوبوس خلوتتر شد؛ دیدم کنار اون بنده خدا، کسی نیست، سریع رفتمو نشستم کنارش؛ بعد از یه آشنایی مفصل، فهمیدم آقای خفاجی از اوناییه که صدام از عراق بیرونشون کرده و نه شناسنامه ایرانی داره و نه عراقی؛ ایشون الان ساکن اصفهانه ولی گاهی اوقات برای کار کردن میاد کربلا و در وطن اصلیش چندماهی مشغول بهکار میشه؛ شخصیت جالبی داشت؛ بعد از اینکه فهمید توی کربلا جایی ندارم، بهم گفت: با من بیا تا ببرمت یه جایی که لذت ببری؛ وقتی از اتوبوس پیاده شدیم منو از توی کوچه پس کوچههای کربلا میبرد؛ گفت: چون تنگی نفس دارم نمیتونم توی شلوغیها برم برای همین از توی این کوچهها میبرمت.
رسیدیم به یه خیابون نزدیک حرم حضرت ابالفضل، دیدم داره با مغازهدارای اونجا سلام و احوالپرسی میکنه، فهمیدم که اینجا کار میکرده؛ رفتیم جلوتر تا اینکه نزدیک حرم حضرت ابوالفضل رسیدیم به یه هتل، وارد هتل که شدیم آقای خفاجی شروع کرد به توضیح دادن؛ میگفت: شش ماه کارگر این هتل بودم؛ هر روز صبح اول میرفتم زیارت، بعدش کارهامو شروع میکردم؛ این هتل توی ایام اربعین دربست در اختیار بحرینیهاست؛ یه لحظه به حالش غبطه خوردم که هر روز با زیارت اباعبدالله کارش رو شروع میکرده؛ ولی بعدش یاد این حرف حاجآقا فرحزاد افتادم که میگفت: میشه اول صبح، روزمون رو با زیارت اباعبدالله شروع کنیم؛ کافیه رو به قبله سه مرتبه بگیم: صلی الله علیک یا اباعبدالله. (1)
رفتیم توی اتاق مدیر هتل و باهاش سلام و احوالپرسی کردیم و چایی خوردیم؛ یه کمی که گذشت دیدم دم در هتل دارن آب نوشیدنی تکنفره پخش میکنن منم یه کمی کمکشون کردم؛ آخه شنیده بودم سیراب کردن آدم تشنه گناهای آدمو میریزه (2) و خیلی ثواب داره؛ حالا چه برسه به اینکه از زوّار امام حسین هم باشه؛ بعدش آقای خفاجی اومد پیشم و گفت: بیا بریم یه جای رویایی؛ واقعا هم رویایی بود.
منو برد بالای پشت بام هتل، حرم آقا ابالفضل خیلی قشنگ پیدا بود؛ باورم نمیشد حالا که نتونستم پیاده روی رو کامل شرکت کنم چنین توفیقی نصیبم بشه؛ نزدیک به سه ساعت روی یه صندلی چوبی سفت نشستم و دستههای با شکوه رو نگاه میکردم و لذت میبردم؛ اینقدر لذت داشت که درد کمرم رو فراموش کرده بودم. لذت اون سه ساعت هیچوقت از خاطرم نمیره؛ با این حرفها نمیشه اون حس قشنگ رو منتقل کرد باید خودتون بودید و میدیدید.
بعدش داشتم میرفتم به سمت آسانسور برای رسیدن به طبقه همکف و آقای خفاجی که یهویی یه بحرینی چهارشونه که شبیه آخوندها بود رو دیدم، وقتی از کنار هم رد شدیم با هم یه سلام کردیم؛ نمیشناختمش ولی بعدا فهمیدم چه شخصیتیه.
پینوشت:
1) حسین بن ثُوَیر نقل می کند: من و یونس بن ظَبیان و مُفَضَّل بن عمر و ابو سَلَمَۀ نزد حضرت صادق علیه السلام نشسته بودیم؛ در بین ما یونس که مسن تر از همه ما بود سخن می گفت؛ عرض کرد: فدایت شوم، من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم، در این حالت چه بگویم؟ فرمود: سه بار بگو: صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد؛ کافی، جلد 4، صفحه 575
2) پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم: إذا کَثُرَت ذُنوبُکَ فاسْقِ الماءَ عَلَی الماءِ: هرگاه گناهانت زیاد شد، پشت سر هم آب [به تشنگان] بنوشان؛ کنز العمّال، حدیث16377
#ماندگارهمچوحسین
درد سیاتیک داشتم که تصمیم گرفتم برم لب جاده و با یه ماشین خودمو برسونم کربلا. وقتی رسیدم سر جاده، دیدم یه اتوبوس عراقی وایساده، با همه دردی که توی کمر و پاهام احساس میکردم هرجوری بود خودمو رسوندم بهش؛ رفتم توی اتوبوس و قیمت رو پرسیدم؛ گفت: نفری سه هزار تومن؛ روی یه صندلی نشستم، داشتم کمرم رو آروم آروم با دستم ماساژ میدادم که صدای یکی از مسافرا توجهم رو جلب کرد؛ یه مسافر که هم فارسی بلد بود هم عربی؛ چند کیلومتر جلوتر که رفتیم اتوبوس خلوتتر شد؛ دیدم کنار اون بنده خدا، کسی نیست، سریع رفتمو نشستم کنارش؛ بعد از یه آشنایی مفصل، فهمیدم آقای خفاجی از اوناییه که صدام از عراق بیرونشون کرده و نه شناسنامه ایرانی داره و نه عراقی؛ ایشون الان ساکن اصفهانه ولی گاهی اوقات برای کار کردن میاد کربلا و در وطن اصلیش چندماهی مشغول بهکار میشه؛ شخصیت جالبی داشت؛ بعد از اینکه فهمید توی کربلا جایی ندارم، بهم گفت: با من بیا تا ببرمت یه جایی که لذت ببری؛ وقتی از اتوبوس پیاده شدیم منو از توی کوچه پس کوچههای کربلا میبرد؛ گفت: چون تنگی نفس دارم نمیتونم توی شلوغیها برم برای همین از توی این کوچهها میبرمت.
رسیدیم به یه خیابون نزدیک حرم حضرت ابالفضل، دیدم داره با مغازهدارای اونجا سلام و احوالپرسی میکنه، فهمیدم که اینجا کار میکرده؛ رفتیم جلوتر تا اینکه نزدیک حرم حضرت ابوالفضل رسیدیم به یه هتل، وارد هتل که شدیم آقای خفاجی شروع کرد به توضیح دادن؛ میگفت: شش ماه کارگر این هتل بودم؛ هر روز صبح اول میرفتم زیارت، بعدش کارهامو شروع میکردم؛ این هتل توی ایام اربعین دربست در اختیار بحرینیهاست؛ یه لحظه به حالش غبطه خوردم که هر روز با زیارت اباعبدالله کارش رو شروع میکرده؛ ولی بعدش یاد این حرف حاجآقا فرحزاد افتادم که میگفت: میشه اول صبح، روزمون رو با زیارت اباعبدالله شروع کنیم؛ کافیه رو به قبله سه مرتبه بگیم: صلی الله علیک یا اباعبدالله. (1)
رفتیم توی اتاق مدیر هتل و باهاش سلام و احوالپرسی کردیم و چایی خوردیم؛ یه کمی که گذشت دیدم دم در هتل دارن آب نوشیدنی تکنفره پخش میکنن منم یه کمی کمکشون کردم؛ آخه شنیده بودم سیراب کردن آدم تشنه گناهای آدمو میریزه (2) و خیلی ثواب داره؛ حالا چه برسه به اینکه از زوّار امام حسین هم باشه؛ بعدش آقای خفاجی اومد پیشم و گفت: بیا بریم یه جای رویایی؛ واقعا هم رویایی بود.
منو برد بالای پشت بام هتل، حرم آقا ابالفضل خیلی قشنگ پیدا بود؛ باورم نمیشد حالا که نتونستم پیاده روی رو کامل شرکت کنم چنین توفیقی نصیبم بشه؛ نزدیک به سه ساعت روی یه صندلی چوبی سفت نشستم و دستههای با شکوه رو نگاه میکردم و لذت میبردم؛ اینقدر لذت داشت که درد کمرم رو فراموش کرده بودم. لذت اون سه ساعت هیچوقت از خاطرم نمیره؛ با این حرفها نمیشه اون حس قشنگ رو منتقل کرد باید خودتون بودید و میدیدید.
بعدش داشتم میرفتم به سمت آسانسور برای رسیدن به طبقه همکف و آقای خفاجی که یهویی یه بحرینی چهارشونه که شبیه آخوندها بود رو دیدم، وقتی از کنار هم رد شدیم با هم یه سلام کردیم؛ نمیشناختمش ولی بعدا فهمیدم چه شخصیتیه.
پینوشت:
1) حسین بن ثُوَیر نقل می کند: من و یونس بن ظَبیان و مُفَضَّل بن عمر و ابو سَلَمَۀ نزد حضرت صادق علیه السلام نشسته بودیم؛ در بین ما یونس که مسن تر از همه ما بود سخن می گفت؛ عرض کرد: فدایت شوم، من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم، در این حالت چه بگویم؟ فرمود: سه بار بگو: صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد؛ کافی، جلد 4، صفحه 575
2) پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم: إذا کَثُرَت ذُنوبُکَ فاسْقِ الماءَ عَلَی الماءِ: هرگاه گناهانت زیاد شد، پشت سر هم آب [به تشنگان] بنوشان؛ کنز العمّال، حدیث16377
#ماندگارهمچوحسین
۷.۰k
۱۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.