..

..
*پایان یافتن *
part:7                                                              
ازم جدا شد خشکم زده بود گفت:
کوک:ببخشید امم.... راستش من یه مدت بهت حس پیدا کردم ..امم دوست دارم
نظرت چیه؟
ا.ت :امم.. راستش منم دوست دارم
کوک از خوشحالی چشماش  برقی زد
کوک :
بهش اعتراف کردم و اونم اعتراف کرد که دوستم داره خیلی خوشحال بودم
بعد یه روز مرخص شد چون نمی تونست بره عمارت پدرش بردمش عمارت خودم
(پرش زمانی به عمارت کوک)
ا.ت :
عمارتش خیلی خوشگل بود و خیلی بزرگ
کوک:ا.ت نظرت درباره خونم چیه؟
ا.ت:خیلی خوشگله
ریموت رو زد و رفتیم تو حس کردم نمیتونم از جام تکون بخورم قلبم درد میکرد امروز وقت دکتر داشتم
کوک در رو برام باز کرد
کوک:ا.ت بیا پایین دیگه
ا.ت:کوک ... انقدر قلبم درد میکنه نمیتونم تکون بخ......اه
(قلبش تیر کشید)
کوک:خوبی.. میخوای برگردیم بیمارستان
ا.ت:نه امروز ساعت ۴ وقت دکتر دارم
کوک:اوکی
ادمین:
ا.ت رو براید استایل بغل میکنه و میبره تو عمارت رفتن تو کوک ا.ت رو برد و گذاشت رو تخت و اومد بیرون
(پرش زمانی به ساعت ۳)
ا.‌ت:
بلند شدم یه دوش چند مینی گرفتم و وایسادم تا موهام خشک بشه ساعت شد ۳:۳۰ داد زدم
ا.ت: وای دیر شد
لباسام رو پوشیدم (اسلاید ۲)سریع یه میکاپ کوچیک کردم (اسلاید۳)و رفتم پایین کوک منتظر بود خیلی خوش تیپ شده بود(اسلاید ۴)...