I fell in love with the Mafia. (پارت 56)
ایلان: میشه بگید چه اتفاقی افتاد
جیمین: بهتره رسمی صحبت نکنی... باشه... دوست داری همه چیرو بهت بگم؟
ایلان: اره... میشه بگی راستش هیچی از زندگیم چیزی یادم نمیاد فقط میدونم همسرمی
بهم گفت از زنگیش بگم میخواستم فقط بگم زندگی خوبی داشتیم ولی بهتر بود همه چیرو بهش بگم ممکن بود یادش بیاد باید بگم میدونم زندگی خوبی نداشت اما باید بدونه مطمعنم اگه بگم چه ادمی بودم ازم متنفر میشه
ولی دیگه نمیخواستم زجر بکشه اگه ازم خوشش نیاد برای خودش زندگی داشته باشه نشستم کنارش دستشو گرفتم تو دستم همه چیرو بهش گفتم گفتم چه ادمی بودم گفتم پدر مادرش به خاطره شرکت ولش کردن از حرفای که میزدم تعجب میکرد باورش نمیشد گفتم که عاشقش شدم اما عشقمو سرکوب کردم اینکه اول خدمت کار بود
جیمین: وقتی تو بچمونو دزدیدن حالم خوب نبود یکی از رقیبام میخواست منو با شما تهدید کنه تا هرچی دارم بهش بدم ولی موفق نشد تورو از اونجا نجات دادم وقتی داشتیم برمیگشتیم تصادف کردیم تنها چیزی که یادم بود جیغ تو بود چشامو باز کردمو دیدم تو بیمارستانم حالتو از پرستار پرسیدم گفت که حالت خوبه من مرخص شدم رفتم بخش تا ببینم کجای وقتی گفتم حالت خوبه کدوم بخشی گفتن همچین کسی رو نداریم تو بخش تصادف ولی تو بخش فوتی داریم اصلا باورم نمیشد گفتن بچه مرده صورته توهم قابل تشخیس نبود بیمارستان گذاشته بودم روسرم حالم خوب نبود شده بودم یه روح متحرک تا وقتی که گفتن یه خانمی فقط منو میشناسی همسرتم...
جیمین: بهتره رسمی صحبت نکنی... باشه... دوست داری همه چیرو بهت بگم؟
ایلان: اره... میشه بگی راستش هیچی از زندگیم چیزی یادم نمیاد فقط میدونم همسرمی
بهم گفت از زنگیش بگم میخواستم فقط بگم زندگی خوبی داشتیم ولی بهتر بود همه چیرو بهش بگم ممکن بود یادش بیاد باید بگم میدونم زندگی خوبی نداشت اما باید بدونه مطمعنم اگه بگم چه ادمی بودم ازم متنفر میشه
ولی دیگه نمیخواستم زجر بکشه اگه ازم خوشش نیاد برای خودش زندگی داشته باشه نشستم کنارش دستشو گرفتم تو دستم همه چیرو بهش گفتم گفتم چه ادمی بودم گفتم پدر مادرش به خاطره شرکت ولش کردن از حرفای که میزدم تعجب میکرد باورش نمیشد گفتم که عاشقش شدم اما عشقمو سرکوب کردم اینکه اول خدمت کار بود
جیمین: وقتی تو بچمونو دزدیدن حالم خوب نبود یکی از رقیبام میخواست منو با شما تهدید کنه تا هرچی دارم بهش بدم ولی موفق نشد تورو از اونجا نجات دادم وقتی داشتیم برمیگشتیم تصادف کردیم تنها چیزی که یادم بود جیغ تو بود چشامو باز کردمو دیدم تو بیمارستانم حالتو از پرستار پرسیدم گفت که حالت خوبه من مرخص شدم رفتم بخش تا ببینم کجای وقتی گفتم حالت خوبه کدوم بخشی گفتن همچین کسی رو نداریم تو بخش تصادف ولی تو بخش فوتی داریم اصلا باورم نمیشد گفتن بچه مرده صورته توهم قابل تشخیس نبود بیمارستان گذاشته بودم روسرم حالم خوب نبود شده بودم یه روح متحرک تا وقتی که گفتن یه خانمی فقط منو میشناسی همسرتم...
۵۱.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.