پارت۴
ویو جیا
داشتم از درد میمردم که یکی از مو هام گرفت و کشید که روی زمین افتادم آنقدر درد داشت که حتا نمیتونستم سرم و بلند کنم و ببینم کی این کار و کرد که خودش اومد سمتم و با لگد زد به پهلوی راستم از درد ناله میکردم که شروع به حرف زدن کرد
_چیه میبینم درد داری
+....عو...ض.ی.
_چی گفتی انگار دلت خیلی میخواد بمیری نه
+.......
_میدونی خیلی دلم میخواد زجر کشیدن تو ببینم
+......
حرف نمیزدم که صورتم و گرفت و شروع به حرف زدن کرد
_توی این یه هفته مراقب خودت باش چون قراره خیلی عذاب بکشی
بعدم صورتم ول کرد و از حیاط بیرون رفت همون جا نشستم تا دردم کمتر بشه ولی بیشتر شد به زور خودم و با کمک دیوار به سمت کلاس رسوندم چون آخرین زنگ بود همه رفته بودن و فقط من توی کلاس بودم وسایلم و برداشتم و از کلاس بیرون رفتم حاله کار کردن نداشتم برای همین به سمت کتابخونه رفتم تنها جای که توش آرامش داشتم کتابخونه بود واردش شدم و روی میزی نشستم کتابام و درآوردم و شروع به خوندن برای امتحان شیمی بودم بعد از چند ساعت از کتابخونه بیرون اومدم و به سمت خونه رفتم مطمئن بودم کتک میخورم وای برام مهم نبود وقتی رسیدم وارد خونه شدم که ناپدریم به سمتم اومد
ناپدری: زود باش پول و بده
+پول ندارم
ناپدری:که نداری ها
به سمتم اومد و با کمر بند شروع به زدنم کرد بعد از نیم ساعت گفت
ناپدری:امروز بیرون از خونه میخوابی فهمیدی حالا هم گمشو
با سختی به سمت در رفتم و از خونه بیرون اومدم همیشه همین کار و میکرد وقتی پول نمیآوردم منو میزد بعدشم بیرونم میکرد به سمت پارک رفتم و به درختی که کنار پارک بود تکیه دادم و به خواب رفتم وقتی بیدار شدم صبح بود چون هوا سرد بود صدام گرفته بود از جام بلند شدم کیفم و برداشتم و به سمت مدرسه رفتم وقتی واردش شدم یهو........
ادامه دارد
شرطا:
۶لایک
۶کامنت
داشتم از درد میمردم که یکی از مو هام گرفت و کشید که روی زمین افتادم آنقدر درد داشت که حتا نمیتونستم سرم و بلند کنم و ببینم کی این کار و کرد که خودش اومد سمتم و با لگد زد به پهلوی راستم از درد ناله میکردم که شروع به حرف زدن کرد
_چیه میبینم درد داری
+....عو...ض.ی.
_چی گفتی انگار دلت خیلی میخواد بمیری نه
+.......
_میدونی خیلی دلم میخواد زجر کشیدن تو ببینم
+......
حرف نمیزدم که صورتم و گرفت و شروع به حرف زدن کرد
_توی این یه هفته مراقب خودت باش چون قراره خیلی عذاب بکشی
بعدم صورتم ول کرد و از حیاط بیرون رفت همون جا نشستم تا دردم کمتر بشه ولی بیشتر شد به زور خودم و با کمک دیوار به سمت کلاس رسوندم چون آخرین زنگ بود همه رفته بودن و فقط من توی کلاس بودم وسایلم و برداشتم و از کلاس بیرون رفتم حاله کار کردن نداشتم برای همین به سمت کتابخونه رفتم تنها جای که توش آرامش داشتم کتابخونه بود واردش شدم و روی میزی نشستم کتابام و درآوردم و شروع به خوندن برای امتحان شیمی بودم بعد از چند ساعت از کتابخونه بیرون اومدم و به سمت خونه رفتم مطمئن بودم کتک میخورم وای برام مهم نبود وقتی رسیدم وارد خونه شدم که ناپدریم به سمتم اومد
ناپدری: زود باش پول و بده
+پول ندارم
ناپدری:که نداری ها
به سمتم اومد و با کمر بند شروع به زدنم کرد بعد از نیم ساعت گفت
ناپدری:امروز بیرون از خونه میخوابی فهمیدی حالا هم گمشو
با سختی به سمت در رفتم و از خونه بیرون اومدم همیشه همین کار و میکرد وقتی پول نمیآوردم منو میزد بعدشم بیرونم میکرد به سمت پارک رفتم و به درختی که کنار پارک بود تکیه دادم و به خواب رفتم وقتی بیدار شدم صبح بود چون هوا سرد بود صدام گرفته بود از جام بلند شدم کیفم و برداشتم و به سمت مدرسه رفتم وقتی واردش شدم یهو........
ادامه دارد
شرطا:
۶لایک
۶کامنت
۴.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.