• vampire •
Part :1
زمستون بودو هوا سرد سرد بود ...داخل تراست اتاقم رو صندلی نشسته بودم و بارونی که به آرومی میزد رو تماشا میکردم*
تقریبا داشت شب میشد...
داخل اتاق برگشتم و نشسته نشسته از رو زمین تا اتاق جیهوپ رفتم *
خونه نبود!
کمدشو باز کردم و کفشای کُمَکیم(اسلاید دوم عکس کفشای کمکی رو میزارم) رو از داخلش برداشتم و پام کردم و بلند شدم برگشتم اتاقم*
تو ذهنم:راه رفتن حس خوبی داره!
در اتاقمو قفل کردم و لباس مشکی و پارکی پوشیدم(اسلاید سوم عکسشو میزارم)
ماسک مشکی زدم تا چهرم مشخص نباشه!
در اتاقمو باز کردم و بیرون رفتم و همینجوری که مسیر اتاقم تا طبقه پایین رو از رو پله ها طی میکردم با خودم حرف میزدم.... : اح ی آدم چقد میتونه سنگدل و بی رحم باشه آخه!اصلا هرجا دلم بخاد میرم دیگه به حرفاشون توجه نمیکنم فک کرده کیه مرتیکه روانی!(بلند بلند با خودم حرف میزدم)
دیدم نگهبانی چیزی نیست خیالم راحت شد در عمارت رو که باز کردم جیهوپ رو رو به روم دیدم که به دیواره کنار در تکیه داده*
جیهوپ:جایی میری برسونمت؟!
از قیافش مشخص بود که مست و عصبیه!*
ترسیده گفتم :خ..خب م..من
جیهوپ:خب تو؟!(با لحن عصبی)
من:ف..فقط خاست..م
جیهوپ:خاستی چی؟!دنبال ی بهونه برا تنبیه کردنت بودم اونم پیدا کردم!
منو روی شونش انداخت و اسپنک محکمی به باسنم زد!*
منو داخل اتاق بازی برد!(ی اتاق که همیشه برای تنبیه کردن منو به اونجا میبرد)
از درو دیوار هزار نوع شلاق آویزون بود*منو روی تخت پرت کردو دستو پاهامو بست ....با دادو جیغ التماس میکردم که ولم کنه ولی هیچ توجهی نمیکرد!
ایندفه سمت شلاق ها نرفت!خیلی تعجب کردم...*
جیهوپ:فک کنم باید به تنبیهات ی تنوع جدید بدم بیبی گرل!
با ترس به چشاش خیره شده بودم که دیدم کمربندشو باز کردو مشغول درآورد لباساش شد و تازه متوجه شدم قصدش چیه!*
تنم از ترس خشک شده بود*
من:اوپا...اوپا تروخداا نه قول میدم دیگه تکرار نکنممم(با گریه)
جیهوپ:دفه قبل هم همینو گفتی!
میخاستم حرف بزنم که اومد روم و دستشو رو دهنم گزاشت*
جیهوپ:کافیه ی کلمه ازت بشنوم تنبیه رو دو برابر میکنم!
از ترس حرفی نزدم ولی نمیخاستم بزارم کارشو بکنه...
دهنمو بست و وحشیانه لباسامو پاره میکرد! و در حین پاره کردن بدنم زخم و کبود میشد*هنوز جای کتکای دیشبش رو بدنم مونده بود و تمام بدنم زخمی و کبود شده بود!*
زانومو محکم بالا آوردم و به دیکش کوبیدم و از درد ناله بلندی کردو کنارم افتاد*
از فرست استفاده کردم و با دندونام دستو پاهامو باز کردم و کشون کشون از تخت پایین رفتم که بلند شد و سمتم اومد*
جیهوپ:هرزه کوچولو امشب با همین دیک زخمی نکنمت جیهوپ نیستم!
خیلی ترسیده بودمو سریع بلند شدم از اتاقش خارج شدم و بدو بدو میکردم و از پله ها سریع پایین میرفتم که وسط پله ها به سوجون برخوردم و از پله پایین افتادم*
با حیرت نگاهی بهم انداخت و دید جیهوپ با عصبانیت داره دنبالم میاد و متوجه شد چی شده!
پام بدجور زخمی شده بود ...بزور از زمین بلند شدم و قبل اینکه دستش بهم برسه سمت در عمارت دوییدم و با تمام توانم از عمارت خارج شدم و دور شدم*
پشت سرم میدوییدن و حسابی ترسیده بودمو گریه میکردم*
ساعت سه شب هوا تاریک بود و جاده خلوت و تو سکوت متلق طبیعت فرو رفته بود!
مِه غَلیذی آسمون رو پر کرده بودو به سختی جلوم رو میدیدم*
بارون شدید و هوا طوفانی شده بود و تمام لباسام خیس شده بودن و از بدنم خون میچکید!
جیهوپ با عربده سمتم میدویید و من فقط به فکر در رفتن از دست اون بودم که یهو پام رو زمینه خیس لیز خورد و به حالت تعظیم جلوی پسری که افتادم,*
سرمو یکم بالا آوردم و نگاهش کردم که تمام لباساش مشکی بود با ی کلاه مشکی و قیافش هم مشخص نبود ماسک مشکی رو صورتش بود و به من زل زده بود*
تو همون حالت غرق نگاهش بودم که صدای جیهوپ رو شنیدم ...
جیهوپ: هرزه کوچولو نمیتونی در بری!
دیدم نزدیک شده و سریع بلند شدم و رفتم پشت سر اون پسره پناه گرفتم و از ترس بازوشو محکم بغل کردم*
بچز برای پارت های کوتاه زحمت کشیده میشه لطفا حمایت کنید🥺💜
زمستون بودو هوا سرد سرد بود ...داخل تراست اتاقم رو صندلی نشسته بودم و بارونی که به آرومی میزد رو تماشا میکردم*
تقریبا داشت شب میشد...
داخل اتاق برگشتم و نشسته نشسته از رو زمین تا اتاق جیهوپ رفتم *
خونه نبود!
کمدشو باز کردم و کفشای کُمَکیم(اسلاید دوم عکس کفشای کمکی رو میزارم) رو از داخلش برداشتم و پام کردم و بلند شدم برگشتم اتاقم*
تو ذهنم:راه رفتن حس خوبی داره!
در اتاقمو قفل کردم و لباس مشکی و پارکی پوشیدم(اسلاید سوم عکسشو میزارم)
ماسک مشکی زدم تا چهرم مشخص نباشه!
در اتاقمو باز کردم و بیرون رفتم و همینجوری که مسیر اتاقم تا طبقه پایین رو از رو پله ها طی میکردم با خودم حرف میزدم.... : اح ی آدم چقد میتونه سنگدل و بی رحم باشه آخه!اصلا هرجا دلم بخاد میرم دیگه به حرفاشون توجه نمیکنم فک کرده کیه مرتیکه روانی!(بلند بلند با خودم حرف میزدم)
دیدم نگهبانی چیزی نیست خیالم راحت شد در عمارت رو که باز کردم جیهوپ رو رو به روم دیدم که به دیواره کنار در تکیه داده*
جیهوپ:جایی میری برسونمت؟!
از قیافش مشخص بود که مست و عصبیه!*
ترسیده گفتم :خ..خب م..من
جیهوپ:خب تو؟!(با لحن عصبی)
من:ف..فقط خاست..م
جیهوپ:خاستی چی؟!دنبال ی بهونه برا تنبیه کردنت بودم اونم پیدا کردم!
منو روی شونش انداخت و اسپنک محکمی به باسنم زد!*
منو داخل اتاق بازی برد!(ی اتاق که همیشه برای تنبیه کردن منو به اونجا میبرد)
از درو دیوار هزار نوع شلاق آویزون بود*منو روی تخت پرت کردو دستو پاهامو بست ....با دادو جیغ التماس میکردم که ولم کنه ولی هیچ توجهی نمیکرد!
ایندفه سمت شلاق ها نرفت!خیلی تعجب کردم...*
جیهوپ:فک کنم باید به تنبیهات ی تنوع جدید بدم بیبی گرل!
با ترس به چشاش خیره شده بودم که دیدم کمربندشو باز کردو مشغول درآورد لباساش شد و تازه متوجه شدم قصدش چیه!*
تنم از ترس خشک شده بود*
من:اوپا...اوپا تروخداا نه قول میدم دیگه تکرار نکنممم(با گریه)
جیهوپ:دفه قبل هم همینو گفتی!
میخاستم حرف بزنم که اومد روم و دستشو رو دهنم گزاشت*
جیهوپ:کافیه ی کلمه ازت بشنوم تنبیه رو دو برابر میکنم!
از ترس حرفی نزدم ولی نمیخاستم بزارم کارشو بکنه...
دهنمو بست و وحشیانه لباسامو پاره میکرد! و در حین پاره کردن بدنم زخم و کبود میشد*هنوز جای کتکای دیشبش رو بدنم مونده بود و تمام بدنم زخمی و کبود شده بود!*
زانومو محکم بالا آوردم و به دیکش کوبیدم و از درد ناله بلندی کردو کنارم افتاد*
از فرست استفاده کردم و با دندونام دستو پاهامو باز کردم و کشون کشون از تخت پایین رفتم که بلند شد و سمتم اومد*
جیهوپ:هرزه کوچولو امشب با همین دیک زخمی نکنمت جیهوپ نیستم!
خیلی ترسیده بودمو سریع بلند شدم از اتاقش خارج شدم و بدو بدو میکردم و از پله ها سریع پایین میرفتم که وسط پله ها به سوجون برخوردم و از پله پایین افتادم*
با حیرت نگاهی بهم انداخت و دید جیهوپ با عصبانیت داره دنبالم میاد و متوجه شد چی شده!
پام بدجور زخمی شده بود ...بزور از زمین بلند شدم و قبل اینکه دستش بهم برسه سمت در عمارت دوییدم و با تمام توانم از عمارت خارج شدم و دور شدم*
پشت سرم میدوییدن و حسابی ترسیده بودمو گریه میکردم*
ساعت سه شب هوا تاریک بود و جاده خلوت و تو سکوت متلق طبیعت فرو رفته بود!
مِه غَلیذی آسمون رو پر کرده بودو به سختی جلوم رو میدیدم*
بارون شدید و هوا طوفانی شده بود و تمام لباسام خیس شده بودن و از بدنم خون میچکید!
جیهوپ با عربده سمتم میدویید و من فقط به فکر در رفتن از دست اون بودم که یهو پام رو زمینه خیس لیز خورد و به حالت تعظیم جلوی پسری که افتادم,*
سرمو یکم بالا آوردم و نگاهش کردم که تمام لباساش مشکی بود با ی کلاه مشکی و قیافش هم مشخص نبود ماسک مشکی رو صورتش بود و به من زل زده بود*
تو همون حالت غرق نگاهش بودم که صدای جیهوپ رو شنیدم ...
جیهوپ: هرزه کوچولو نمیتونی در بری!
دیدم نزدیک شده و سریع بلند شدم و رفتم پشت سر اون پسره پناه گرفتم و از ترس بازوشو محکم بغل کردم*
بچز برای پارت های کوتاه زحمت کشیده میشه لطفا حمایت کنید🥺💜
۱۷.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.