چندپارتی تهیونگ
Part 22
فرشته:میخوای برش گردونم که چی بشه؟!
تهیونگ:دلم میخواد اون دوباره بیاد رو زمین و زندگی بکنه و عاشق یکی دیگه بشه نه من
فرشته:خودت میتونی دست از دوست داشتن مینجی برداری¿
تهیونگ:معلومه که نه من خیلی دوستش دارم
فرشته:خب.....ات هم نمیتونه به راحتی ازت دل بکنه آقای کیم
تهیونگ:خب بهش بگین عاشق من نباشه.....جیمین و شوگا که هستن
فرشته:باز داری حرف خودتو میزنی
تهیونگ:خب حداقل زندش کن....بخاطر رفاقتمون خواهش میکنم
فرشته:از نظرت برگرده بیشتر درد نمیکشه¿
تهیونگ:چرا درد بکشه؟!
فرشته:وقتی دوستش نداری باز زنده بشه که تو بهش توجه نکنی....حس نمیکنی این بیشتر خردش میکنه؟از طرف دیگه نمی خواد قلب شوگا و جیمین رو باز بشکنه
تهیونگ:یه بار دیگه میخوام ببینمش
فرشته:شاید چند ماه دیگه تو خوابت بیاد
تهیونگ:چرا انقدر دیر؟؟
فرشته:من نمیتونم دلیلش رو بهت بگم
تهیونگ:یعنی هیچ راه برگشتی به عقب نیست؟؟
فرشته:هیچ راهی نیست.....گاهی چیزایی که انتظارش رو نداشتیم خیلی زود اتفاق میوفتن درسته¿
تهیونگ:آره.....
فرشته:خب آقای کیم من باید برم..
تهیونگ:میشه بمونی میخوام درباره ی ات ازت بپرسم....حالش خوبه؟؟
فرشته:ات حالش خوبه....دیگه باید از خواب بیدار شی
تهیونگ:چی؟!مگه اینا واقعیت نبود
فرشته:فقط یه خواب بود مینجی بالای سرت ایستاده و داره صدات میزنه...باید بیدار شی
تهیونگ:نه....
و خواب قطع شد و تهیونگ از خواب بیدار شد
مینجی:تهیونگ خوبی؟!
تهیونگ:آ...آره...مینجی کسی اینجا نبود؟؟
مینجی:وااا....تهیونگ من همین الان اومدم دیدم خوابت برده پاشو بریم مراسم ات
تهیونگ:آهان....آره پاشو بریم...دیر شد
ادامه دارد.......
فرشته:میخوای برش گردونم که چی بشه؟!
تهیونگ:دلم میخواد اون دوباره بیاد رو زمین و زندگی بکنه و عاشق یکی دیگه بشه نه من
فرشته:خودت میتونی دست از دوست داشتن مینجی برداری¿
تهیونگ:معلومه که نه من خیلی دوستش دارم
فرشته:خب.....ات هم نمیتونه به راحتی ازت دل بکنه آقای کیم
تهیونگ:خب بهش بگین عاشق من نباشه.....جیمین و شوگا که هستن
فرشته:باز داری حرف خودتو میزنی
تهیونگ:خب حداقل زندش کن....بخاطر رفاقتمون خواهش میکنم
فرشته:از نظرت برگرده بیشتر درد نمیکشه¿
تهیونگ:چرا درد بکشه؟!
فرشته:وقتی دوستش نداری باز زنده بشه که تو بهش توجه نکنی....حس نمیکنی این بیشتر خردش میکنه؟از طرف دیگه نمی خواد قلب شوگا و جیمین رو باز بشکنه
تهیونگ:یه بار دیگه میخوام ببینمش
فرشته:شاید چند ماه دیگه تو خوابت بیاد
تهیونگ:چرا انقدر دیر؟؟
فرشته:من نمیتونم دلیلش رو بهت بگم
تهیونگ:یعنی هیچ راه برگشتی به عقب نیست؟؟
فرشته:هیچ راهی نیست.....گاهی چیزایی که انتظارش رو نداشتیم خیلی زود اتفاق میوفتن درسته¿
تهیونگ:آره.....
فرشته:خب آقای کیم من باید برم..
تهیونگ:میشه بمونی میخوام درباره ی ات ازت بپرسم....حالش خوبه؟؟
فرشته:ات حالش خوبه....دیگه باید از خواب بیدار شی
تهیونگ:چی؟!مگه اینا واقعیت نبود
فرشته:فقط یه خواب بود مینجی بالای سرت ایستاده و داره صدات میزنه...باید بیدار شی
تهیونگ:نه....
و خواب قطع شد و تهیونگ از خواب بیدار شد
مینجی:تهیونگ خوبی؟!
تهیونگ:آ...آره...مینجی کسی اینجا نبود؟؟
مینجی:وااا....تهیونگ من همین الان اومدم دیدم خوابت برده پاشو بریم مراسم ات
تهیونگ:آهان....آره پاشو بریم...دیر شد
ادامه دارد.......
۱۴.۳k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.