(وقتی کتاب...درخواستی ورژن هیون)
روی مبل رو پاهای هیون درحال خوندن کتاب بودی و اون داشت سرتو به ارومی نوازش میکرد.
با خودش فکر میکرد که دلیلی که بهت اجازه داشتن گوشیو نداده بود این بود که بتونه وقت بیشتری باهات بگذرونه ولی الان هم به دلیل یه چیز دیگه کمتر بهش اهمیت میدادی...
«عشقم؟ »
جوابی از سوی تو دریافت نکرد و با کلمه"عشقم" دوباره صدات کرد ولی تو زیادی غرق کتابت بودی و خواستی بدون توقف کتابو ادامه بدی پس ایگنورش کردی.
کتابو از دستت کشید و به سمت اتاق رفت که تو هم به دنبالش دوییدی تا کتابو بگیری، ازش خواستی کتابتو پس بده اما اون درخواستتو رد کرد.
«میشه بهم بگی چرا منو از همچی محدود میکنی»
در کمدو باز کرد و کتابو اونجا پرت کرد و به سمتت برگشت.
«من گوشیو نگرفتم که ایگنورم کنی»
با این حرفش پوزخندی زدی چون مثل بچه ها اخم کرده بود.
«اوه؟توجه میخوای کوچولو؟ »
«بهم کوچولو نگو»
هنوز اخمو بود که بیشتر خندت گرفت. پوزخندت از یک پوزخند معمولی به پوزخند کثیف و معنا داری تبدیل شد.
«خب؟ دوست پسرم چه نوع توجهی ازم میخواد»
لبخند بزرگی زد و به سمت پرده رفت و اونارو بست.
«الان بهت نشون میدم توجه رو چجوری نشون میدن»
و تورو به دیوار چسبوند....
با خودش فکر میکرد که دلیلی که بهت اجازه داشتن گوشیو نداده بود این بود که بتونه وقت بیشتری باهات بگذرونه ولی الان هم به دلیل یه چیز دیگه کمتر بهش اهمیت میدادی...
«عشقم؟ »
جوابی از سوی تو دریافت نکرد و با کلمه"عشقم" دوباره صدات کرد ولی تو زیادی غرق کتابت بودی و خواستی بدون توقف کتابو ادامه بدی پس ایگنورش کردی.
کتابو از دستت کشید و به سمت اتاق رفت که تو هم به دنبالش دوییدی تا کتابو بگیری، ازش خواستی کتابتو پس بده اما اون درخواستتو رد کرد.
«میشه بهم بگی چرا منو از همچی محدود میکنی»
در کمدو باز کرد و کتابو اونجا پرت کرد و به سمتت برگشت.
«من گوشیو نگرفتم که ایگنورم کنی»
با این حرفش پوزخندی زدی چون مثل بچه ها اخم کرده بود.
«اوه؟توجه میخوای کوچولو؟ »
«بهم کوچولو نگو»
هنوز اخمو بود که بیشتر خندت گرفت. پوزخندت از یک پوزخند معمولی به پوزخند کثیف و معنا داری تبدیل شد.
«خب؟ دوست پسرم چه نوع توجهی ازم میخواد»
لبخند بزرگی زد و به سمت پرده رفت و اونارو بست.
«الان بهت نشون میدم توجه رو چجوری نشون میدن»
و تورو به دیوار چسبوند....
۷۳۱
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.