وقتی داییت عاشقت میشه...😈
پارت هشتم *
م/لونا:لونا اینجا چه خبره صداتون داره میاد چی شده؟ جونگ کوک خوبی چرا قرمز شدی
با صدای مامانم فوری از خودم دورش کردم و دست پاچه جواب دادم
لونا :ههه... هیچی ما..مامان
جونگ کوک~
دیگه واقعا خسته شدم تصمیم گرفتم همه چیو همین جا بگم
کوک:نونا راستش قضیه اینکه من لونا رو..... من لونا رو
میخواستم بگم که لونا حرفمو قطع کرد
لونا:ای بابا چیکار کنم از دست این داداش تو همش حصرمو در میاره، دیگه واقعا خسته شدم (با عصبانیت)
فوری رفت تو خونه
م/لونا:چه خبره باز چیکار کردی؟؟؟؟
کوک:بعدا برات تعریف میکنم الان خیلی خسته ام
من فوری رفت توی خونه و رفتم سمت اتاق لونا رسیدم بالا که دیدم داره میره تواتاقش دستشو گرفتم و چسبوندمش به دیوار
لونا:جونگ کوک چی کار میکنی ؟؟؟؟؟هاهاها ولم کن الان مامانم میاد برو اونور
کوک:اصلا برام مهم نیست خب بیاد ببینه من خودمم الان میرم همیچیو به همه میگم
داشتم میرفتم که دستمو گرفت
لونا:چی میگه تو دیونه شدی اگه این کارو بکنی کل زندگی من و خودت به گند کشیده میشه زندگی مادر پدرم بهم میخوره(عصبی)
کوک:چرا نمی فهمی من عاشقتم و تا تورو مال خودم نکنم دست بردار نیستم
سرمو بردم جلو و فاصلمونوکم کردم که هلم داد
لونا: دایی جئون بهتره به خودت بیای داری اذیتم میکنی تمومش کن (عصبی و تحدید امیز)
بعدش رفت توی اتاقش منم با عصبانیت رفتم توی اتاقم
نیل~
توی آشپزخانه بودم که بیرون لونا و جونگ کوک رو دیدم جونگ کوک میخواست ببوستش لونا هم خیلی عصبی بود با اومدن خاله از هم جدا شدن که لونا اومد تو خونه و جونگ کوک هم پشت سرش اومد تو رفت بالا منم رفتم بالا پشت دیوار به حرفاشون گوش کردم
ایییششش لعنتی پس بهش گفتی جونگ کوک لعنت بهت
وقتی رفت تو اتاقش منم با عصبانیت رفتم پیشش
کوک:نونا لطفا برو بیرون الان حال ندارم
نیل:.......
لایک یادتون نره♡👈❤
م/لونا:لونا اینجا چه خبره صداتون داره میاد چی شده؟ جونگ کوک خوبی چرا قرمز شدی
با صدای مامانم فوری از خودم دورش کردم و دست پاچه جواب دادم
لونا :ههه... هیچی ما..مامان
جونگ کوک~
دیگه واقعا خسته شدم تصمیم گرفتم همه چیو همین جا بگم
کوک:نونا راستش قضیه اینکه من لونا رو..... من لونا رو
میخواستم بگم که لونا حرفمو قطع کرد
لونا:ای بابا چیکار کنم از دست این داداش تو همش حصرمو در میاره، دیگه واقعا خسته شدم (با عصبانیت)
فوری رفت تو خونه
م/لونا:چه خبره باز چیکار کردی؟؟؟؟
کوک:بعدا برات تعریف میکنم الان خیلی خسته ام
من فوری رفت توی خونه و رفتم سمت اتاق لونا رسیدم بالا که دیدم داره میره تواتاقش دستشو گرفتم و چسبوندمش به دیوار
لونا:جونگ کوک چی کار میکنی ؟؟؟؟؟هاهاها ولم کن الان مامانم میاد برو اونور
کوک:اصلا برام مهم نیست خب بیاد ببینه من خودمم الان میرم همیچیو به همه میگم
داشتم میرفتم که دستمو گرفت
لونا:چی میگه تو دیونه شدی اگه این کارو بکنی کل زندگی من و خودت به گند کشیده میشه زندگی مادر پدرم بهم میخوره(عصبی)
کوک:چرا نمی فهمی من عاشقتم و تا تورو مال خودم نکنم دست بردار نیستم
سرمو بردم جلو و فاصلمونوکم کردم که هلم داد
لونا: دایی جئون بهتره به خودت بیای داری اذیتم میکنی تمومش کن (عصبی و تحدید امیز)
بعدش رفت توی اتاقش منم با عصبانیت رفتم توی اتاقم
نیل~
توی آشپزخانه بودم که بیرون لونا و جونگ کوک رو دیدم جونگ کوک میخواست ببوستش لونا هم خیلی عصبی بود با اومدن خاله از هم جدا شدن که لونا اومد تو خونه و جونگ کوک هم پشت سرش اومد تو رفت بالا منم رفتم بالا پشت دیوار به حرفاشون گوش کردم
ایییششش لعنتی پس بهش گفتی جونگ کوک لعنت بهت
وقتی رفت تو اتاقش منم با عصبانیت رفتم پیشش
کوک:نونا لطفا برو بیرون الان حال ندارم
نیل:.......
لایک یادتون نره♡👈❤
۱۵.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.