𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟓
اما توی پنج ماهگی فهمیدیم که از اونجایی که نوع خون تو و ات یکیه باید سریع یک سری آزمایش انجام بشه تا بچه زنده بمونه اما از اونجایی که دیر فهمیدیم فقط بیست و چهار ساعت وقت داشتیم حال ات اصلا خوب نبود و بیهوش بود... هر چقدر بهت زنگ زدم و به بابات گفتم دنبالت بگرده و به شرکت گفتیم اما تو هیچ جا نبودیییی برای همین....
ته: مگه تو سال 1500 زندگی می کنیم که نفهمیدم خون من و ات یکیههههههههههههه
.م.م. ت : نه نیست اما این نتیجه رو با آزمایش پدر و مادر باهم میفهمن... خب تو که نبودییییییی که با ات ازمایش بدی این بچه تنهایییییی همه کارا رو کرد.......
پسرم حتی بعد از اینکه بچش به خاطر تو مرد بازم هیچی بهت نگفت تا عذاب وجدان نگیرییییییی اما خودش تا مرز مرگ رفت اگر دیر رسیده بودم الان باید بالا بر قبرش می بودیم
بدون اینکه تهیونگ حرفی بزنه رفت سمت اتاق ا.ت با دیدن بدن بی جون ات رو تخت ترسید و رفت سمتش فهمید از بس که گریه کرده خوابش برده ..... حوله رواز تنش در آورد و یکی از هودیهای خودش رو تنش کرد
(ات ويو) صبح با سردرد بدی از خواب پا شدم و دیدم تتهونگ کنارم خوابیده.... اروم از جام پاشدم و رفتم بیرن که برم اتاق خودم اما مامان بزرگش رو دیدم
ات سلام صبح بخير ....
مامان بزرگ تهیونگ:صبح بخیر عزیز دلم برو استراحت کن میگم صبحونه رو بیارن اتاق خودت....
ات :ممنونم...... احتیاجی نیست....
امروز هم مثل روزهای دیگه گذشت خیلی عادی حتی هیچ کس هیچی نگفت ..... حتی تهیونگ هم هیچی نگفت.... شب توی حیاط نشسته بودم و مامان بزرگ تهیونگ هم پیشم بود و داشتیم حرف مزدیم روی تاب نشسته بودیم....
مامان بزرگ تهیونگ :بهش فرصت بده بزار با هم عشق رو تجربه کنین.
ات: ادم دو روزه که عاشق نمیشه
مامان بزرگ: اره میدونم حداقل چهار ماه لازمه ...... خودت بهتر میدونی به هر حال شما خانم دکترین
ات :(برای شوخی موهات رو انداختی بالا )بله بله کاملا درسته... اما این پسره خیلی خودخواه و خودشیفته اس من نمی تونم ببینم اینقدر مغرور و حق به جانب جلوم وايميسه...
مامان بزرگ :تهیونگ تازه داره تو رو میشناسه وقتی کامل باهات اشنا بشه میفهمه چه فرشته ای هستی و هیچ وقت ولت نمی کنه.......
ات :من ازش متنفر نیستم چون این ازدواج اجباری نه تقصیر اون بوده و نه تقصیر من
مامان بزرگ تهیونگ: بزار یکم زمان بگذره.... بهت قول میدم
ات :اومممم اره همه طرف اون رو میگیرین چه شما چه مامان بزرگ خودم ...... همهتون طرفش رو میگیرین
چون هم اون باید عاشقم بشه و حتی اون حق طلاق داره و طلاقم نمیده.... حتی اگر خودم بگم طلاق میخوام میزنن تو دهنم میگم بشین سر جات من هیچ حقی تو این
زندگی ندارم رسما ... حتی رو بدنم.....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟓
اما توی پنج ماهگی فهمیدیم که از اونجایی که نوع خون تو و ات یکیه باید سریع یک سری آزمایش انجام بشه تا بچه زنده بمونه اما از اونجایی که دیر فهمیدیم فقط بیست و چهار ساعت وقت داشتیم حال ات اصلا خوب نبود و بیهوش بود... هر چقدر بهت زنگ زدم و به بابات گفتم دنبالت بگرده و به شرکت گفتیم اما تو هیچ جا نبودیییی برای همین....
ته: مگه تو سال 1500 زندگی می کنیم که نفهمیدم خون من و ات یکیههههههههههههه
.م.م. ت : نه نیست اما این نتیجه رو با آزمایش پدر و مادر باهم میفهمن... خب تو که نبودییییییی که با ات ازمایش بدی این بچه تنهایییییی همه کارا رو کرد.......
پسرم حتی بعد از اینکه بچش به خاطر تو مرد بازم هیچی بهت نگفت تا عذاب وجدان نگیرییییییی اما خودش تا مرز مرگ رفت اگر دیر رسیده بودم الان باید بالا بر قبرش می بودیم
بدون اینکه تهیونگ حرفی بزنه رفت سمت اتاق ا.ت با دیدن بدن بی جون ات رو تخت ترسید و رفت سمتش فهمید از بس که گریه کرده خوابش برده ..... حوله رواز تنش در آورد و یکی از هودیهای خودش رو تنش کرد
(ات ويو) صبح با سردرد بدی از خواب پا شدم و دیدم تتهونگ کنارم خوابیده.... اروم از جام پاشدم و رفتم بیرن که برم اتاق خودم اما مامان بزرگش رو دیدم
ات سلام صبح بخير ....
مامان بزرگ تهیونگ:صبح بخیر عزیز دلم برو استراحت کن میگم صبحونه رو بیارن اتاق خودت....
ات :ممنونم...... احتیاجی نیست....
امروز هم مثل روزهای دیگه گذشت خیلی عادی حتی هیچ کس هیچی نگفت ..... حتی تهیونگ هم هیچی نگفت.... شب توی حیاط نشسته بودم و مامان بزرگ تهیونگ هم پیشم بود و داشتیم حرف مزدیم روی تاب نشسته بودیم....
مامان بزرگ تهیونگ :بهش فرصت بده بزار با هم عشق رو تجربه کنین.
ات: ادم دو روزه که عاشق نمیشه
مامان بزرگ: اره میدونم حداقل چهار ماه لازمه ...... خودت بهتر میدونی به هر حال شما خانم دکترین
ات :(برای شوخی موهات رو انداختی بالا )بله بله کاملا درسته... اما این پسره خیلی خودخواه و خودشیفته اس من نمی تونم ببینم اینقدر مغرور و حق به جانب جلوم وايميسه...
مامان بزرگ :تهیونگ تازه داره تو رو میشناسه وقتی کامل باهات اشنا بشه میفهمه چه فرشته ای هستی و هیچ وقت ولت نمی کنه.......
ات :من ازش متنفر نیستم چون این ازدواج اجباری نه تقصیر اون بوده و نه تقصیر من
مامان بزرگ تهیونگ: بزار یکم زمان بگذره.... بهت قول میدم
ات :اومممم اره همه طرف اون رو میگیرین چه شما چه مامان بزرگ خودم ...... همهتون طرفش رو میگیرین
چون هم اون باید عاشقم بشه و حتی اون حق طلاق داره و طلاقم نمیده.... حتی اگر خودم بگم طلاق میخوام میزنن تو دهنم میگم بشین سر جات من هیچ حقی تو این
زندگی ندارم رسما ... حتی رو بدنم.....
۶.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.