عشق یا قتل پ ۲۱ ق ۳
پ ۲۱ ق ۳ : اتفاق های مهم توی ۴ ماه پیش
۴ ماه پیش
دکتر....ببریدش سریع سریع !!!
با تخت چرخ دار بردنش توی اتاق ...... بعد چند ساعت انتظار دکتر بیرون اومد
تهیونگ...دکتر چطوره؟ حالش خوبه؟ میتونم ببینمش؟
دکتر سرشو پایین میکنه و میگه
دکتر....ایشون نمردن ولی.....به خاطر ترس زیاد.....پشیمونی......و همینطور هم اظطراب ضربان قلبشون خیلی پایین اومده بود.....احتمالا برای همینه ک بیهوش شدن.....ولی متاسفانه باید بگم ک ..... ایشون به خاطر ضربان پایین قلب فعلا بهوش نمیان.
هانا....چ.چی؟ چرا؟ تا کی؟
دکتر...ضربان قلبشون کم شده....و با این وجود نمیشه بهوش بیان چون قلب نمیتونه خون رو به تمام بدن پمپاژ کنه و اگه تو این موقعیت بهوش بیان.....فلج میشن! ..... ممکنه تا وقتی ضربان قلبشون برگرده بیهوش باشن......و زمان دقیقی نمیتونم براش مقرر کنم! احتمالا.....چند ماهی طول بکشه
تهیونگ... کی بهوش میاد مگه تو دکتر نیستی جواب بده!!!!! چرا بیهوش نمیاد!
هانا تهیونگ رو عقب میکشه و از دکتر جدا میکنه.....دکتر هم میره......بغضش حالا دیگ تبدیل میشه به گریه.....تو بغل هانا خودشو خالی میکنه
.....
کار خونه ای وسط یه صحرای بیابون....بدون هیچ آب و علف
جونگ کوک .... کجاییی بیا بیرون!!!!!!
در کارخونه رو هول میده و با پاش باز میکنه
جونگ کوک .... یونگی راست....جیهوپ چپ
جیهوپ و یونگی همزمان.....چشم
و به سه طرف تقسیم میشن
جونگ کوک با داد .... تهیونگ محتاج خونته! میخوام کادوتت کنم براش!
یهو میبینتش در حالی ک یه اسلحه رو سر جینهو گرفته و بقیه اعضای خانواده ی ا/ت پشت سرش روی زمین بسته شدن
می وونگ .... جلو نیا وگرنه میکشمش!
جونگ کوک .... تو چرا تنهایی هان؟ اون همه آدم کوشن؟
می وونگ...گفتم جلو نیا!!!
جونگ کوک سر جاش می ایسته و یونگی رو میبینه ک داره از پشت به می وونگ نزدیک میشه.....نیشخندی میزنه و میگه
جونگ کوک ... دختره رو ول کن حالا !!!!!
می وونگ .... اگه نکنم چی ؟؟؟
جونگ کوک ... هنوزم زبون داری؟؟؟
می وونگ .... ا/ت رو ندادی! پس من اینو میبرم!
جونگ کوک .... گفتم ولش کن !!!
( نکته : دست و دهن جینهو بستس )
۴ ماه پیش
دکتر....ببریدش سریع سریع !!!
با تخت چرخ دار بردنش توی اتاق ...... بعد چند ساعت انتظار دکتر بیرون اومد
تهیونگ...دکتر چطوره؟ حالش خوبه؟ میتونم ببینمش؟
دکتر سرشو پایین میکنه و میگه
دکتر....ایشون نمردن ولی.....به خاطر ترس زیاد.....پشیمونی......و همینطور هم اظطراب ضربان قلبشون خیلی پایین اومده بود.....احتمالا برای همینه ک بیهوش شدن.....ولی متاسفانه باید بگم ک ..... ایشون به خاطر ضربان پایین قلب فعلا بهوش نمیان.
هانا....چ.چی؟ چرا؟ تا کی؟
دکتر...ضربان قلبشون کم شده....و با این وجود نمیشه بهوش بیان چون قلب نمیتونه خون رو به تمام بدن پمپاژ کنه و اگه تو این موقعیت بهوش بیان.....فلج میشن! ..... ممکنه تا وقتی ضربان قلبشون برگرده بیهوش باشن......و زمان دقیقی نمیتونم براش مقرر کنم! احتمالا.....چند ماهی طول بکشه
تهیونگ... کی بهوش میاد مگه تو دکتر نیستی جواب بده!!!!! چرا بیهوش نمیاد!
هانا تهیونگ رو عقب میکشه و از دکتر جدا میکنه.....دکتر هم میره......بغضش حالا دیگ تبدیل میشه به گریه.....تو بغل هانا خودشو خالی میکنه
.....
کار خونه ای وسط یه صحرای بیابون....بدون هیچ آب و علف
جونگ کوک .... کجاییی بیا بیرون!!!!!!
در کارخونه رو هول میده و با پاش باز میکنه
جونگ کوک .... یونگی راست....جیهوپ چپ
جیهوپ و یونگی همزمان.....چشم
و به سه طرف تقسیم میشن
جونگ کوک با داد .... تهیونگ محتاج خونته! میخوام کادوتت کنم براش!
یهو میبینتش در حالی ک یه اسلحه رو سر جینهو گرفته و بقیه اعضای خانواده ی ا/ت پشت سرش روی زمین بسته شدن
می وونگ .... جلو نیا وگرنه میکشمش!
جونگ کوک .... تو چرا تنهایی هان؟ اون همه آدم کوشن؟
می وونگ...گفتم جلو نیا!!!
جونگ کوک سر جاش می ایسته و یونگی رو میبینه ک داره از پشت به می وونگ نزدیک میشه.....نیشخندی میزنه و میگه
جونگ کوک ... دختره رو ول کن حالا !!!!!
می وونگ .... اگه نکنم چی ؟؟؟
جونگ کوک ... هنوزم زبون داری؟؟؟
می وونگ .... ا/ت رو ندادی! پس من اینو میبرم!
جونگ کوک .... گفتم ولش کن !!!
( نکته : دست و دهن جینهو بستس )
۳۰۴.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۰