پارت ۱۳ (برادر خونده)
سانی:ولی این تصمیمت خیلی ناگهانیه -نه خیلی هم دیره باید زودتر اینکارو می کردم سانی:اوکیه بریم خیلی مزخرف بود هیچ جا بهم کار نمی دادن یا می گفتن تو بچه ای یا می گفتن نیروی کار نیاز نداریم کم کم دارم ناامید میشم نمی دونم چیکار کنم با صدای سانی از افکارم در اومدم سانی:سورا داره شب میشه مثله اینکه امروز نشد -اره باید بریم خونه دیگه سانی:ناامید نشو تو هنوز وقت داری امروز نشد فردا که هست فردام نشد پس فردایی وجود داره -میدونم ولی اگه نشه چی سانی:میشه نگران نباش بعدداز اینکه از سانی خداحافظی کردم یه راست به طرف خونه حرکت کردم خونه کسی نبود رفتم اتاقموخودمو رو تختم پرت کردم وای چقدر خسته ام خیلی خوابم میاد ولی خیلی گرسنمه اما تا اشپزخونه خیلی راهه وللش اول میخوابم بعد وقتی بیدار شدم یه چی میخورم چشامو بستمو خیلی سریع به خواب رفتم
با صدای زنگ موبایلم چشامو باز کردم لنتی این کیه موبایلمو برداشتم شمارش ناشناس بود بار اول جواب ندادم که دوباره صدای زنگ موبایلم بلند شد چه بیکاره چرا نمیزاره بخوابم تماسو اوکی کردم صدای اشنای یه پسر تو گوشی پیچید پسره: چرا جواب نمی دی بیشتر که دقت کردم صدای جونگ کوک بود این شماره منو از کجا اورده -عه تویی جونگ کوک چیکارم داری -جونگ کوک:بیا درو باز کن یاخدا این همه وقت پشت در بود تماسو قطع کردمو سریع رفتم درو باز کردم منتظر رو کاناپه مثلن نشستم که مامان و جونگ کوک داخل خونه شدن مامان:سورا کجایی چرا درو باز نکردی -سلام خواب بودم مامان:خوب شد تو خونه بودی من کلن یادم رفته کلیدو موبایلمو نبرده بودم -عا که اینطور کجا رفته بودی مامان با خنده اومد کنارم نشستو گفت :رفته بودیم بیرون یکم بگردیم -کجاها رفتین حالا مامان:گفتم دیگه همین دور ورا -واقعن؟؟ جونگ کوک:رفته بودیم برج نامسان😏 مامان:جونگ کوک😕 -عه پس برج نامسان رفتین خوش گذشت مامان:بدون تو نه جونگ کوک:مامان چرا راستشو نمیگی توکه گفتی خیلی خوش گذشت😉 مامان:جونگ کوکککک😡😡😒 -خوبه پس خوش گذشته بهتون
مامان:سورا ناراحت نشو من بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی -نه ناراحت نشدم مامان مهم نیست همین که تو خوش بودی برای من خوبه☺ مامان:تو کجا بودی سورا -من با سانی بودم مامان:خوبه از زبان جونگ کوک: نگاه های عصبانی زیر چشمی مامان خیلی ترسناک بود انگار می خواست همون لحظه سرم داد بزنه اخه چیکار کردم فقد راستشو گفتم کار بدی نکردم اخییی سورا دلش می خواست با ما بره برج نامسان ولی نشد هاهاها چقدر حال میده اذیت کردنش سورا:هی جونگ کوک تو شماره منو از کجا اوردی -چیکار داری سورا:یااا شماره منو داری بعد میگی چیکار داری بگو از کجا اوردی -حالا بگو کی هستی که شمارتو داشته باشم سورا با عصبانیت از جاش بلند شدو گفت:برو بابا یگو شمارمو از کجا اوردی -نمی گم سورا:بگو وگرنه به طرفدارات میگم شماره منو داری -بگو من که میتونم شمارمو عوض کنم فک کردی سورا:عا پس همین الان برم بگم اصن میزارم تو اینستاگرام همه ببینن -خیلی پررویی سورا:تو پررویی که شماره منو داری -عه بس کن از مامان گرفتم خوب شد سورا یه نگاه به مامان انداخت و گفت:مامان چرا پس نمی گی مامان بلند زد زیر خنده
با صدای زنگ موبایلم چشامو باز کردم لنتی این کیه موبایلمو برداشتم شمارش ناشناس بود بار اول جواب ندادم که دوباره صدای زنگ موبایلم بلند شد چه بیکاره چرا نمیزاره بخوابم تماسو اوکی کردم صدای اشنای یه پسر تو گوشی پیچید پسره: چرا جواب نمی دی بیشتر که دقت کردم صدای جونگ کوک بود این شماره منو از کجا اورده -عه تویی جونگ کوک چیکارم داری -جونگ کوک:بیا درو باز کن یاخدا این همه وقت پشت در بود تماسو قطع کردمو سریع رفتم درو باز کردم منتظر رو کاناپه مثلن نشستم که مامان و جونگ کوک داخل خونه شدن مامان:سورا کجایی چرا درو باز نکردی -سلام خواب بودم مامان:خوب شد تو خونه بودی من کلن یادم رفته کلیدو موبایلمو نبرده بودم -عا که اینطور کجا رفته بودی مامان با خنده اومد کنارم نشستو گفت :رفته بودیم بیرون یکم بگردیم -کجاها رفتین حالا مامان:گفتم دیگه همین دور ورا -واقعن؟؟ جونگ کوک:رفته بودیم برج نامسان😏 مامان:جونگ کوک😕 -عه پس برج نامسان رفتین خوش گذشت مامان:بدون تو نه جونگ کوک:مامان چرا راستشو نمیگی توکه گفتی خیلی خوش گذشت😉 مامان:جونگ کوکککک😡😡😒 -خوبه پس خوش گذشته بهتون
مامان:سورا ناراحت نشو من بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی -نه ناراحت نشدم مامان مهم نیست همین که تو خوش بودی برای من خوبه☺ مامان:تو کجا بودی سورا -من با سانی بودم مامان:خوبه از زبان جونگ کوک: نگاه های عصبانی زیر چشمی مامان خیلی ترسناک بود انگار می خواست همون لحظه سرم داد بزنه اخه چیکار کردم فقد راستشو گفتم کار بدی نکردم اخییی سورا دلش می خواست با ما بره برج نامسان ولی نشد هاهاها چقدر حال میده اذیت کردنش سورا:هی جونگ کوک تو شماره منو از کجا اوردی -چیکار داری سورا:یااا شماره منو داری بعد میگی چیکار داری بگو از کجا اوردی -حالا بگو کی هستی که شمارتو داشته باشم سورا با عصبانیت از جاش بلند شدو گفت:برو بابا یگو شمارمو از کجا اوردی -نمی گم سورا:بگو وگرنه به طرفدارات میگم شماره منو داری -بگو من که میتونم شمارمو عوض کنم فک کردی سورا:عا پس همین الان برم بگم اصن میزارم تو اینستاگرام همه ببینن -خیلی پررویی سورا:تو پررویی که شماره منو داری -عه بس کن از مامان گرفتم خوب شد سورا یه نگاه به مامان انداخت و گفت:مامان چرا پس نمی گی مامان بلند زد زیر خنده
۹۹.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.