عشق ممنوعه پارت ۱۲
کوک : زیادی حرف میزنی ! (دهنشو بستم ، با اون نگاهش داشت منو میکشت ، اره من دیگه احساسی بهش نداشتم ، نه بهتر بگم نباید داشته باشم اگه فقط عاشقشون نبودم تهیونگ الان زنده بود کاش فقط دوتا دوست که میزنن تو سرو کله هم بودیم میموندیم ، کاش هیچ وقت بهش نمیگفتم من بیشتر از یه دوست میبینمت ، کاش نمیفهمیدم جیمین همون برادر ناتنیه که تو بچگی دوسش داشتم ، کاش جیمین همون پسر گوشه گیر تو مدرسه بود که بعد از چند بار به فاک دادنش ازش خسته میشدم ، کاش پیداش نمیکردم ! همه ی این حرفا برای بار هزارم تو ذهنش اومد ولی اون مریض بود همه ی این اتفاقا باعث مریضیش شده بود کوک دیگه اون آدم سابق نبود ، از گفتن این همه کاش خسته شده بود شاید باید یه بار برای همیشه همه ی این کاش ها رو تموم میکرد البته اگه عصبانیتش کار دست خودش و جیمین نمیداد!
جیمین : تو تلاش بودم دستمو باز کنم کوک رفت و بعد از چند دقیقه اومد.
کوک : اینو بخور
جیمین : ا..این چیه؟
کوک : فقط دهنتو باز کن (قرص رو به زور به خوردش دادم باید تقاص تمام کارایی که کرده رو میداد چه کارای چهار سال پیش چه امروز )
جیمین : اگه میخوای بکشیم چرا با قرص؟ فقط نمیشه راحتم کنی؟!
کوک : نمیخوام بکشمت احمق !(اینو گفتم و رفتم بیرون)
جیمین: تو این مدت که اینجا کار میکردم از بیماری کوک با خبر بودم ولی دلیلش رو نمیدونستم ، اینکه چرا مریض شده ولی الان که میدونم قلبم براش مچاله شد .
کوک: (رفتم اتاق خودم نشستم رو صندلی) آیشش به جای نشستن اینجا گمشو برو دستاشو باز کن و در عوض تمام این مدت بغلش کن ، میدونی خیلی عوضی ای خیلی فقط بمیر چرا نمیمیری؟(داد)
جیمین : اون عوضی بهم قرص تحریک کننده داده بود! دستام بسته بود رسما داشتم جون میدادم خوب میدونست چیکار کنه که به پاش بیوفتم کنترلم دست خودم نبود ... هوی عوضی گمشو اینجا ، بیا ببینم چند مرده حلاجی ،هوی با تو ام!(داشتم داد و بیداد میکردم که یهو در باز شد و لال شدم)
کوک : (با خودم کلنجار میرفتم که صدای جیمین اومد خیلی به خودم فشار آوردم پامو از اون اتاق کوفتی بیرون نزارم ولی هیچ وقت نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم رفتم و درو باز کردم که صداش قطع شد ولی...
جیمین : تو تلاش بودم دستمو باز کنم کوک رفت و بعد از چند دقیقه اومد.
کوک : اینو بخور
جیمین : ا..این چیه؟
کوک : فقط دهنتو باز کن (قرص رو به زور به خوردش دادم باید تقاص تمام کارایی که کرده رو میداد چه کارای چهار سال پیش چه امروز )
جیمین : اگه میخوای بکشیم چرا با قرص؟ فقط نمیشه راحتم کنی؟!
کوک : نمیخوام بکشمت احمق !(اینو گفتم و رفتم بیرون)
جیمین: تو این مدت که اینجا کار میکردم از بیماری کوک با خبر بودم ولی دلیلش رو نمیدونستم ، اینکه چرا مریض شده ولی الان که میدونم قلبم براش مچاله شد .
کوک: (رفتم اتاق خودم نشستم رو صندلی) آیشش به جای نشستن اینجا گمشو برو دستاشو باز کن و در عوض تمام این مدت بغلش کن ، میدونی خیلی عوضی ای خیلی فقط بمیر چرا نمیمیری؟(داد)
جیمین : اون عوضی بهم قرص تحریک کننده داده بود! دستام بسته بود رسما داشتم جون میدادم خوب میدونست چیکار کنه که به پاش بیوفتم کنترلم دست خودم نبود ... هوی عوضی گمشو اینجا ، بیا ببینم چند مرده حلاجی ،هوی با تو ام!(داشتم داد و بیداد میکردم که یهو در باز شد و لال شدم)
کوک : (با خودم کلنجار میرفتم که صدای جیمین اومد خیلی به خودم فشار آوردم پامو از اون اتاق کوفتی بیرون نزارم ولی هیچ وقت نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم رفتم و درو باز کردم که صداش قطع شد ولی...
۵.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.