دوست قدیمی p5
از حرفش خندم گرفت (عجب)
تا وقتی که توی راه بودیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
تا اینکه تاکسی ایستاد
اول فکر کردم رسیدیم اما وقتی که جلو رو نگاه کردم دیدم که نخیر ... تصادف شده و ما حالا حالا ها باید تو ماشین بمونیم
خطاب به راننده گفتم (اقا ببخشید من همینجا پیاده میشم )
پول رو بهش پرداخت کردم و خواستم در رو باز کنم برم که تهیونگ دستمو گرفت (کجا کجا ؟ واستا پیاده شیم با هم بریم)
یه لحظه فکر کردم داره تیکه میندازه اما بعدش دیدم که نه اونم داره پیاده میشه
چمدون هامون رو از داخل صندق عقب برداشتیم و رفتیم سمت پیاده رو
چه افتابیه ، چقدم گرمه
(حالا من کارم دیر میشد ، تو چرا پیاده شدی ؟)
عینک افتابیش رو زد و یدونه دیگه از تو جیبش گرفت سمت منی که داشتم کتم رو در میاوردم و گفت (منم مث تو ، از اونجایی که هم مسیریم گفتم که حداقل تا نصفه راه رو با تو بیام)
عینک رو از دستش گرفتم زدمش به چشمام (عجب)
(چند وجب ؟)
از سوالش تعجب کردم (ها ؟)
تازه فهمیدم ازم قافیه میخواد ، یکم فکر کردم و گفتم (پنج وجب)
یکم راه رفتیم تا اینکه گفت (شماره میدی بانو ؟)
اینبار دیگه واقعا تعجب کردم (ها ؟چی ؟)
کلا پوکر شد با لحن کنایه داری گفت (ای بابا تو چرا انقدر گیج میزنی ؟ میگم شمارتو بده داشته باشم خواستیم به هم پیام بدیم)
با قیافه متعجبی که البته بیشترش از زیر عینک دیده نمیشد گفتم (ها ... اها باشه خب زودتر میگفتی )
گوشیش رو در اورد و من هم شمارمو بهش گفتم و دوباره شروع به حرکت کردیم
حدودا نیم ساعت گذشته بود که داشتیم پیاده میرفتیم که ایستاد و گفت (اوکی رسیدیم البته یعنی من رسیدم)
یه نگاه به جایی که ایستادیم کردم و دیدم که نزدیک یه اموزشگاه ایستاده
(میخوای خواننده بشی ؟)
لبخند محوی زد و با لخن امیدواری گفت (اره ، این رویای منه ، میخوام در اینده یه خواننده کیپاپ بشم و اونقدر معروف بشم که هر جا میرم همه منو بشناسن)
از رویاش و لحن امیدوارش خوشم اومد
بی اختیار سمدش قدم برداشتم و بغلش کردم (هوم ... موفق باشی دوست جونم)
خنده ای کرد و دستش رو روی کمرم گذاشت و اروم ضربه زد (تو هم همینطور هرچند که نمیدونم کارِت چیه)
ازش جدا شدم و تا خواستم شغلمو بهش بگم به ساعتش نگاه کرد و گفت (وای ... دیرم شد) بعد یه راست رفت سمت در اموزشگاه (بعدا میبینمت ا.ت)
لبخندی زدم و دستم رو به معنی خداحافظی براش تکون دادم
نگاه به ساعت خودم کردم و دیدم که واااای خدای من ، ده دقیقه دیر کردم
پوستم کَندَس
و تا میتونستم فقط میدویدم و با چشمام دنبال یک تاکسی نزدیک میگشتم
تا وقتی که توی راه بودیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
تا اینکه تاکسی ایستاد
اول فکر کردم رسیدیم اما وقتی که جلو رو نگاه کردم دیدم که نخیر ... تصادف شده و ما حالا حالا ها باید تو ماشین بمونیم
خطاب به راننده گفتم (اقا ببخشید من همینجا پیاده میشم )
پول رو بهش پرداخت کردم و خواستم در رو باز کنم برم که تهیونگ دستمو گرفت (کجا کجا ؟ واستا پیاده شیم با هم بریم)
یه لحظه فکر کردم داره تیکه میندازه اما بعدش دیدم که نه اونم داره پیاده میشه
چمدون هامون رو از داخل صندق عقب برداشتیم و رفتیم سمت پیاده رو
چه افتابیه ، چقدم گرمه
(حالا من کارم دیر میشد ، تو چرا پیاده شدی ؟)
عینک افتابیش رو زد و یدونه دیگه از تو جیبش گرفت سمت منی که داشتم کتم رو در میاوردم و گفت (منم مث تو ، از اونجایی که هم مسیریم گفتم که حداقل تا نصفه راه رو با تو بیام)
عینک رو از دستش گرفتم زدمش به چشمام (عجب)
(چند وجب ؟)
از سوالش تعجب کردم (ها ؟)
تازه فهمیدم ازم قافیه میخواد ، یکم فکر کردم و گفتم (پنج وجب)
یکم راه رفتیم تا اینکه گفت (شماره میدی بانو ؟)
اینبار دیگه واقعا تعجب کردم (ها ؟چی ؟)
کلا پوکر شد با لحن کنایه داری گفت (ای بابا تو چرا انقدر گیج میزنی ؟ میگم شمارتو بده داشته باشم خواستیم به هم پیام بدیم)
با قیافه متعجبی که البته بیشترش از زیر عینک دیده نمیشد گفتم (ها ... اها باشه خب زودتر میگفتی )
گوشیش رو در اورد و من هم شمارمو بهش گفتم و دوباره شروع به حرکت کردیم
حدودا نیم ساعت گذشته بود که داشتیم پیاده میرفتیم که ایستاد و گفت (اوکی رسیدیم البته یعنی من رسیدم)
یه نگاه به جایی که ایستادیم کردم و دیدم که نزدیک یه اموزشگاه ایستاده
(میخوای خواننده بشی ؟)
لبخند محوی زد و با لخن امیدواری گفت (اره ، این رویای منه ، میخوام در اینده یه خواننده کیپاپ بشم و اونقدر معروف بشم که هر جا میرم همه منو بشناسن)
از رویاش و لحن امیدوارش خوشم اومد
بی اختیار سمدش قدم برداشتم و بغلش کردم (هوم ... موفق باشی دوست جونم)
خنده ای کرد و دستش رو روی کمرم گذاشت و اروم ضربه زد (تو هم همینطور هرچند که نمیدونم کارِت چیه)
ازش جدا شدم و تا خواستم شغلمو بهش بگم به ساعتش نگاه کرد و گفت (وای ... دیرم شد) بعد یه راست رفت سمت در اموزشگاه (بعدا میبینمت ا.ت)
لبخندی زدم و دستم رو به معنی خداحافظی براش تکون دادم
نگاه به ساعت خودم کردم و دیدم که واااای خدای من ، ده دقیقه دیر کردم
پوستم کَندَس
و تا میتونستم فقط میدویدم و با چشمام دنبال یک تاکسی نزدیک میگشتم
۲.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.