فرشته من. part 21
کوک و پدرشو دیدم.کوک انقد جذابو خوشتیپ شده بود که نمیتونستم چشم ازش بردارم(معلومه که کوکیه ما همیشه جذابه😌)
رفتم روی مبل روبه روی کوک نشستم.
پ.ک:سلام دخترم حالت خوبه
ا.ت:سلام پدر جان ممنونم شما خوبین
پ.ک:نه اصلا خوب نیستم
ا.ت:عه وا چرا
پ.ک:انقد کوک تو گوشم از تو تعریف میکنه که دیگه سرم رفت البته به دل نگیریا شوخی کردم😄
ا.ت:نه پدر جان من دختر بد دلی نیستم😄
کوک:پدر اینجور حرفارو هم میتونیم بعدا بزنیم(خجالت زده این حرفو زد چون پدر ا.ت هم پیششون نشسته بود)
پ.ک:پسرم تو کی تا الان خجالتی شدی؟
کوک:😄
پ.ت:خب دیگه بهتر نیست این حرفارو تموم کنیمو بریم روی اصل مطلب😊
پ.ک:اهان بله بله کوک
کوک:بله پدر
پ.ک:تو و ا.ت خانوم برید اتاق و حرفاتونو بزنید
کوک:چشم عزیزم بریم
پ.ت:چی؟عزیزم؟
کوک:عاممممم چیزه ا.ت خانوم
پ.ت:😑
کوک:😬
ا.ت:اهوم بریم
رفتیم تو اتاق
کوک:ا.ت تو که گفتی بابات مشکلی با من نداره🤧
ا.ت:اره گفتم نداره ولی انتطار نداشته باش توی اولین دیدارتون بدش نیاد که تو بهم بگی عزیزم
کوک:خیلی خب باشه😄
ا.ت:کوک میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
کوک:اهوم بپرس
ا.ت:چطوری پدرت انقد زود قبول کرد؟
کوک:بهش همه چیو گفتم اونم گفت باشه قبوله برای خودمم خیلی عجیب بود ولی بیا پاپیچ قضیه نشیم بدش نکنیم😊
ا.ت:اهوم باشه😊
نیم ساعت بعد
از اتاق خارج شدیمو رفتیم تو جمع نشستیم
پ.ک،پ.ت،م.ت:خب بگین ببینم چقد تونستید باهم کنار بیاین؟
کوک، ا.ت:خبببب ما تصمیممونو گرفتیم و میخوایم ازدواج کنیم
پ.ک،پ.ت،م.ت:خب پس بیاین تاریخ ازدواجو تایین کنیم
پ.ک:هفته بعد چهارشنبه چطوره؟
پ.ت:اره خوبه
پ.ک:اهوم کوک
کوک:بله پدر
پ.ک:پس فردا تو و عروس گلم برید بیرون برای خرید لباسو حلقه و...
کوک:چشم ا.ت تو مشکلی نداری؟
ا.ت:نه عالیه بهترین روز برای خرید لباس عروسیه😊
کوک:😊
فردا
از خواب بیدار شدم که دیدم یه نفر به گوشیم پیام داده رفتم گوشیمو چک کردم که یهو...
رفتم روی مبل روبه روی کوک نشستم.
پ.ک:سلام دخترم حالت خوبه
ا.ت:سلام پدر جان ممنونم شما خوبین
پ.ک:نه اصلا خوب نیستم
ا.ت:عه وا چرا
پ.ک:انقد کوک تو گوشم از تو تعریف میکنه که دیگه سرم رفت البته به دل نگیریا شوخی کردم😄
ا.ت:نه پدر جان من دختر بد دلی نیستم😄
کوک:پدر اینجور حرفارو هم میتونیم بعدا بزنیم(خجالت زده این حرفو زد چون پدر ا.ت هم پیششون نشسته بود)
پ.ک:پسرم تو کی تا الان خجالتی شدی؟
کوک:😄
پ.ت:خب دیگه بهتر نیست این حرفارو تموم کنیمو بریم روی اصل مطلب😊
پ.ک:اهان بله بله کوک
کوک:بله پدر
پ.ک:تو و ا.ت خانوم برید اتاق و حرفاتونو بزنید
کوک:چشم عزیزم بریم
پ.ت:چی؟عزیزم؟
کوک:عاممممم چیزه ا.ت خانوم
پ.ت:😑
کوک:😬
ا.ت:اهوم بریم
رفتیم تو اتاق
کوک:ا.ت تو که گفتی بابات مشکلی با من نداره🤧
ا.ت:اره گفتم نداره ولی انتطار نداشته باش توی اولین دیدارتون بدش نیاد که تو بهم بگی عزیزم
کوک:خیلی خب باشه😄
ا.ت:کوک میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
کوک:اهوم بپرس
ا.ت:چطوری پدرت انقد زود قبول کرد؟
کوک:بهش همه چیو گفتم اونم گفت باشه قبوله برای خودمم خیلی عجیب بود ولی بیا پاپیچ قضیه نشیم بدش نکنیم😊
ا.ت:اهوم باشه😊
نیم ساعت بعد
از اتاق خارج شدیمو رفتیم تو جمع نشستیم
پ.ک،پ.ت،م.ت:خب بگین ببینم چقد تونستید باهم کنار بیاین؟
کوک، ا.ت:خبببب ما تصمیممونو گرفتیم و میخوایم ازدواج کنیم
پ.ک،پ.ت،م.ت:خب پس بیاین تاریخ ازدواجو تایین کنیم
پ.ک:هفته بعد چهارشنبه چطوره؟
پ.ت:اره خوبه
پ.ک:اهوم کوک
کوک:بله پدر
پ.ک:پس فردا تو و عروس گلم برید بیرون برای خرید لباسو حلقه و...
کوک:چشم ا.ت تو مشکلی نداری؟
ا.ت:نه عالیه بهترین روز برای خرید لباس عروسیه😊
کوک:😊
فردا
از خواب بیدار شدم که دیدم یه نفر به گوشیم پیام داده رفتم گوشیمو چک کردم که یهو...
۵.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.