P:38
-چیشده عزیزم؟ چرا انقدر عصبی هستی؟
+هیچی.
-یونا. بهم بگو
+نمیدونم.فقط میدونم اعصاب ندارم😐
-اخخخ نکنه گشنته؟ *لبخند*
+*لبای جمع شده*
-یونا! تو گشنته؟!
+یه ذره
کوک یونا رو برمیگردونه سمت خودش
-پس چرا بهم نمیگی؟
+اخه.کمه
-هرچی. تو بارداری هروقت گشنت شد بهم میگی
+باش
-حالا چی میخوری؟ *لبخند*
+یه چیزی میخوام که خونه نداریم
-وجود داره؟ *لبخند*
+اره وجود داره*لبخند*
-خب پس بگو*لبخند*
+موچی
-ای جااان موچی میخوای؟ *لبخند*
+اوهوم
+میخرم برات*لبخند*
+واقعا!
-معلومه.تو بمون من میرم 10 دقیقه ای برمیگردم*لبخند*
+آاا الان نمیخواد بزار فردا
-نه فردا یه موقع دیدی لواشک هوس کردی. اصلا باید برم خرید*لبخند*
+باشه*لبخند*
4 ساعت بعد
ساعت 2 بود یونا سرش روی پای کوک بود. کوک موهاشو نوازش میکرد تا اینکه یونا خوابش برد. کوک بعد 5 مین متوجه شد یونا خوابیده. تلوزیون رو خاموش کرد. یونا رو براید بغلش کرد و بردش اتاق درازش داد روی تخت مسواک زد و خوابید.
فردا
+یونااا
+هومم
-بیدار شو صبح شدههه
+آاا کوک ولم کن
-بیدار شو بینم
+نه
-پا نمیشی؟ *ابرو بالا*
+نه
-پتو رو دورش پیچیدم و زندانیش کردم
+چیکار میکنی؟ ولم کن
-میخوای همینجوری تا اخر روز باشیم؟ *لبخند*
+نههه
-ارهههه
+کوک اذیت نکن دیگه*لبخند*
-شرط داره
+چه شرطی؟
-خودت میدونی. من چی دوس دارم
+بچه؟
-اونم اره ولی الان نه
-قهوه؟
-نه
+اهااا
-فهمیدی؟ *لبخند*
+من الان از کجا برات مشروب بیارم.؟
-*یکی میزنه تو سرش*خاک
+اینم نبود؟
-نههه
+پس چیه؟
-راهنماییت میکنم.چیزیه که اگه تو نباشی انجام نمیشه
+اها
رفتم و لبشو بوسیدم
-افرین
پتو رو از دورش کشیدم بیرون
2 ساعت بعد
+کوک میخواست زنگ بزنه به خانواده هامون
-گوشیمو برداشتم یونا کنارم نشسته بود. زنگ زدم بابام
مکالمه( رو اسپیکر )
بابا:سلام پسرم
-سلام بابا
بابا:حالتون چطوره؟
-ممنون. شما چطورین؟
بابا:ما هم خوبیم
-خب
بابا:جین و مارتا؟
-خوبن
بابا:چیزی شده زنگ زدی؟
-آممم یه جورایی
بابا:خبر خوب یا بد
-خوب
بابا:خب بگو دیگه
-بابا من.. دارم
بابا:تو داری؟؟؟؟
-من دارم مثل تو میشم
بابا:مثل من؟
-دارم بابا میشم
بابا:چیییی؟؟؟ *داد*
مامان:چیشده؟
بابا:پسرم داره بابا میشه*ذوق*
مامان:چیییی؟؟؟!!! *جیغ*
مادر:یونا بارداره؟ *ذوق*
بابا:اره*ذوق*
$خدایی؟! *هنگ کرده*
-الو بابا. خوبی؟
بابا:وایسید( گوشی رو میزاره رو گوشش )
بابا:یونا.یونا حالش خوبه؟
-اره خوبه
+هیچی.
-یونا. بهم بگو
+نمیدونم.فقط میدونم اعصاب ندارم😐
-اخخخ نکنه گشنته؟ *لبخند*
+*لبای جمع شده*
-یونا! تو گشنته؟!
+یه ذره
کوک یونا رو برمیگردونه سمت خودش
-پس چرا بهم نمیگی؟
+اخه.کمه
-هرچی. تو بارداری هروقت گشنت شد بهم میگی
+باش
-حالا چی میخوری؟ *لبخند*
+یه چیزی میخوام که خونه نداریم
-وجود داره؟ *لبخند*
+اره وجود داره*لبخند*
-خب پس بگو*لبخند*
+موچی
-ای جااان موچی میخوای؟ *لبخند*
+اوهوم
+میخرم برات*لبخند*
+واقعا!
-معلومه.تو بمون من میرم 10 دقیقه ای برمیگردم*لبخند*
+آاا الان نمیخواد بزار فردا
-نه فردا یه موقع دیدی لواشک هوس کردی. اصلا باید برم خرید*لبخند*
+باشه*لبخند*
4 ساعت بعد
ساعت 2 بود یونا سرش روی پای کوک بود. کوک موهاشو نوازش میکرد تا اینکه یونا خوابش برد. کوک بعد 5 مین متوجه شد یونا خوابیده. تلوزیون رو خاموش کرد. یونا رو براید بغلش کرد و بردش اتاق درازش داد روی تخت مسواک زد و خوابید.
فردا
+یونااا
+هومم
-بیدار شو صبح شدههه
+آاا کوک ولم کن
-بیدار شو بینم
+نه
-پا نمیشی؟ *ابرو بالا*
+نه
-پتو رو دورش پیچیدم و زندانیش کردم
+چیکار میکنی؟ ولم کن
-میخوای همینجوری تا اخر روز باشیم؟ *لبخند*
+نههه
-ارهههه
+کوک اذیت نکن دیگه*لبخند*
-شرط داره
+چه شرطی؟
-خودت میدونی. من چی دوس دارم
+بچه؟
-اونم اره ولی الان نه
-قهوه؟
-نه
+اهااا
-فهمیدی؟ *لبخند*
+من الان از کجا برات مشروب بیارم.؟
-*یکی میزنه تو سرش*خاک
+اینم نبود؟
-نههه
+پس چیه؟
-راهنماییت میکنم.چیزیه که اگه تو نباشی انجام نمیشه
+اها
رفتم و لبشو بوسیدم
-افرین
پتو رو از دورش کشیدم بیرون
2 ساعت بعد
+کوک میخواست زنگ بزنه به خانواده هامون
-گوشیمو برداشتم یونا کنارم نشسته بود. زنگ زدم بابام
مکالمه( رو اسپیکر )
بابا:سلام پسرم
-سلام بابا
بابا:حالتون چطوره؟
-ممنون. شما چطورین؟
بابا:ما هم خوبیم
-خب
بابا:جین و مارتا؟
-خوبن
بابا:چیزی شده زنگ زدی؟
-آممم یه جورایی
بابا:خبر خوب یا بد
-خوب
بابا:خب بگو دیگه
-بابا من.. دارم
بابا:تو داری؟؟؟؟
-من دارم مثل تو میشم
بابا:مثل من؟
-دارم بابا میشم
بابا:چیییی؟؟؟ *داد*
مامان:چیشده؟
بابا:پسرم داره بابا میشه*ذوق*
مامان:چیییی؟؟؟!!! *جیغ*
مادر:یونا بارداره؟ *ذوق*
بابا:اره*ذوق*
$خدایی؟! *هنگ کرده*
-الو بابا. خوبی؟
بابا:وایسید( گوشی رو میزاره رو گوشش )
بابا:یونا.یونا حالش خوبه؟
-اره خوبه
۴.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.