اکنون عشق حقیقی پارت ۳۵
از زبان شینوبو:
یهو صدای انفجار اومد
رفتیم بیرون دیدیم یه نوع بمب انداخته بودن که وقتی منفجر میشه خیلی خوشگل میشه
همه رو صدا زدیم تا بیان ببینن که چه صحنه ای منتظرشونه فقط اینکه خیلی معلوم نبود
تروکو هیجان زده بود کسی هنوز دلیلش رو نفهمیده و انگار نمیخواد به کسی هم بگه
ازش پرسیدم:تروکو چرا هیجان زده شدی؟
گفت:خب...نمیتونم الان بگم
گفتم:پس کی میگی؟
گفت:قبل خواب بیا پشت بوم اینجا از پنجره تون یه راه داره شب میبینمت
(شب)
شینوبو: خب تروکو بگو چرا هیجان زده شده بودی؟
تروکو:راستش...من تاحالا همچین چیزی ندیده بودم توی محله ی ماها هیچ کی روشن نمیکنه پس اصلا نمیبینم
تعجب کردم چون خیلی خیلی کم پیش میاد که کسی ازشون ندیده باشه
تا اومدم یه چیزی بگم تروکو بدو بدو رفت اتاقش
یکم موندم اونجا یه باد آروم اومد و رفتم داخل و دیدم که گیو نبود صداش هم زدم یه نامه ازش دیدم نوشته بود:
دنبالم نگرد من همینجام
درحالی که هیچ جایی از اتاق نبود
آروم صداش زدم:تومیوکا سان...تومیوکا سان؟
رفتم بیرون خوابگاه دنبالش بگردم راهرو خیلی تاریک و دراز بود یکم ترسناک بود ولی رفتم دوباره صداش زدم:تومیوکا سان...تومیوکا سان...تومیوکا سان کجایی؟
یه دفعه تاریک تر شد و با سر خوردم به یه چیزی افتادم زمین و یه دفعه چراغ قوه ش روشن شد ساکورا بود گفت:شینوبو چیکار میکنی؟
گفتم:دنبال تومیوکا سان میگردم روی تخت نیست
گفت:منم همینطور هم اتاقیم نوشته دنبالم نگرد من همینجام
گفتم:منم همین طور ولی دست خط تومیوکا سان نیست
گفت:دست خط ها یکیه مگه نه؟
تروکو هم دیدیم که داشت هم اتاقش رو صدا میزد
گفتیم:دنبالش میگردی مگه نه ؟
گفت:معلومه برام نوشته دنبالم نگرد من همینجام
گفتم:به جمع ما خوش اومدی حالا سه نفری دنبالشون باید بگردیم
یهو صدای:کمک...کمک
اومد رفتیم سمت صداهم اتاقیه تروکو بود بقیه بیهوش بودن و...
ادامه دارد...
یهو صدای انفجار اومد
رفتیم بیرون دیدیم یه نوع بمب انداخته بودن که وقتی منفجر میشه خیلی خوشگل میشه
همه رو صدا زدیم تا بیان ببینن که چه صحنه ای منتظرشونه فقط اینکه خیلی معلوم نبود
تروکو هیجان زده بود کسی هنوز دلیلش رو نفهمیده و انگار نمیخواد به کسی هم بگه
ازش پرسیدم:تروکو چرا هیجان زده شدی؟
گفت:خب...نمیتونم الان بگم
گفتم:پس کی میگی؟
گفت:قبل خواب بیا پشت بوم اینجا از پنجره تون یه راه داره شب میبینمت
(شب)
شینوبو: خب تروکو بگو چرا هیجان زده شده بودی؟
تروکو:راستش...من تاحالا همچین چیزی ندیده بودم توی محله ی ماها هیچ کی روشن نمیکنه پس اصلا نمیبینم
تعجب کردم چون خیلی خیلی کم پیش میاد که کسی ازشون ندیده باشه
تا اومدم یه چیزی بگم تروکو بدو بدو رفت اتاقش
یکم موندم اونجا یه باد آروم اومد و رفتم داخل و دیدم که گیو نبود صداش هم زدم یه نامه ازش دیدم نوشته بود:
دنبالم نگرد من همینجام
درحالی که هیچ جایی از اتاق نبود
آروم صداش زدم:تومیوکا سان...تومیوکا سان؟
رفتم بیرون خوابگاه دنبالش بگردم راهرو خیلی تاریک و دراز بود یکم ترسناک بود ولی رفتم دوباره صداش زدم:تومیوکا سان...تومیوکا سان...تومیوکا سان کجایی؟
یه دفعه تاریک تر شد و با سر خوردم به یه چیزی افتادم زمین و یه دفعه چراغ قوه ش روشن شد ساکورا بود گفت:شینوبو چیکار میکنی؟
گفتم:دنبال تومیوکا سان میگردم روی تخت نیست
گفت:منم همینطور هم اتاقیم نوشته دنبالم نگرد من همینجام
گفتم:منم همین طور ولی دست خط تومیوکا سان نیست
گفت:دست خط ها یکیه مگه نه؟
تروکو هم دیدیم که داشت هم اتاقش رو صدا میزد
گفتیم:دنبالش میگردی مگه نه ؟
گفت:معلومه برام نوشته دنبالم نگرد من همینجام
گفتم:به جمع ما خوش اومدی حالا سه نفری دنبالشون باید بگردیم
یهو صدای:کمک...کمک
اومد رفتیم سمت صداهم اتاقیه تروکو بود بقیه بیهوش بودن و...
ادامه دارد...
۲.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲