برنامه نویس من!
part ⁶
بعد از یک ساعت از خواب بیداد شدمو از بغلش در اومدم و به سمت اشپزخونه رفتم.
بعد از من ۱۰ دقیقه بعد نامجون هم از اتاق اومد بیرون و اومد تو اشپزخونه و از پشت بغلم کرد.بعد پرسیدن ی سوال عصبانی شد و منو ب سمت خودش برگردوند.
ات:فلفل کو؟
نامجون:جلوته
ات:اها
نامجون:ات نگو که ضعیفی چشمت بیشتر شده
ات:نمدونم شاید!
نامجون:اتت فردا نیریم چشم پزشکی و اگر تو چشمات ضعیفیش بیشتر شده باشه
دیگه حق نداری از:
لپ تاپ
کامپیوتر
گوشی و حتی
تلوزیون استفاده کنی
فهمیدی.
اروم سرمو به معنای اره تکون دادم و به پختن غذام ادامه دادم.
بعد نیم ساعت نودل ودوکبوکی رو درست کردم و میزو چیدم و نامجونو هم صدا کرد.
انگارهنوز عصبانی بود!
سعی کردم چیزی نگم که بیشتر از این عصبانی بشه!
بعد از خوردن غذا میزو جمع کردمو ظرفارو شستم.
خیلی خسته شده بودم.
به سمت اتاق خواب راه افتادم و روی تخت دراز کشیدم.
و دراز کشیدنم مساوی شد با خوابیدنم.
ادامه دارد.....
بعد از یک ساعت از خواب بیداد شدمو از بغلش در اومدم و به سمت اشپزخونه رفتم.
بعد از من ۱۰ دقیقه بعد نامجون هم از اتاق اومد بیرون و اومد تو اشپزخونه و از پشت بغلم کرد.بعد پرسیدن ی سوال عصبانی شد و منو ب سمت خودش برگردوند.
ات:فلفل کو؟
نامجون:جلوته
ات:اها
نامجون:ات نگو که ضعیفی چشمت بیشتر شده
ات:نمدونم شاید!
نامجون:اتت فردا نیریم چشم پزشکی و اگر تو چشمات ضعیفیش بیشتر شده باشه
دیگه حق نداری از:
لپ تاپ
کامپیوتر
گوشی و حتی
تلوزیون استفاده کنی
فهمیدی.
اروم سرمو به معنای اره تکون دادم و به پختن غذام ادامه دادم.
بعد نیم ساعت نودل ودوکبوکی رو درست کردم و میزو چیدم و نامجونو هم صدا کرد.
انگارهنوز عصبانی بود!
سعی کردم چیزی نگم که بیشتر از این عصبانی بشه!
بعد از خوردن غذا میزو جمع کردمو ظرفارو شستم.
خیلی خسته شده بودم.
به سمت اتاق خواب راه افتادم و روی تخت دراز کشیدم.
و دراز کشیدنم مساوی شد با خوابیدنم.
ادامه دارد.....
۴۹.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.