عاشق خدمتکارم شدم پارت ۲۱
شروع به صحبت کرد گفت......
جین وو : میدونم الان موقعیت خوبی نیست اما.....اما نمیتونم تحمل کنم و بهت نگم که چی شده......
اون موقع که تورو قُ....قمار کردم من....من مست بودم خیلی تلاش کردم پول جور کنم تا دوباره پست بگیرم....اما....اما نشد وقتی دوباره به اون بار رفتم گفتن تو رو فروختیم توی شک بزرگی فرو رفتم..... باورم نمیشد که از دستت داده باشم....شاید....شاید همه حتی تو فک کنن قلبم از سنگه اما واقعا ته قلبم به خاطر کاری که در حق خواهرکم کردم از خودم متنفرم.......
هرشب به خودم لعنت میفرستادم بعد از چند روز که یکم حالم بهتر شده بود تصمیم گرفتم برم کار کنم تا شاید با حقوقی که گرفتم بتونم تورو دوباره پس بگیرم رفتم دنبال کار و تویه یه شرکت داخل بخش عمور مالی استخدام شدم مدیر شرکت...جو....جونگ کوک بود همچی خوب پیش میرفت و من هم مثل همیشه حقوقمو پس انداز میکردم به امید اینکه بتونم تو رو برگردونم بعد از چند روز گفتن یه همکار به شما اضافه شده اسمش....اسمش سان
بود باهمه خوب بود بیشتر از همه هم بامن صمیمی بود ولی...ولی نمیدونم چرا چندروز بود که خیلی مرموز شده بود ولی من زیاد اهمیت نمیدادم.....تا....تا اینکه بعد چند روز بهم تهمت زدن که اطلاعات شرکت رو به گروه رقیب دادم.....خیلی تلاش کردم که بهشون ثابت کنم که کار من نبوده اما هیچ کس باور نکرد به خاطر همین از شرکت اخراج شدم......به خاطر سابقه ی کاریم هیچکس بهم کار نمیداد.....الانم دوباره یکی اطلاعات های مهم شرکت رو به رقیب همیشگی داده و به خاطر همین فک میکردن بازم کاره منه به.....به همین دلیل کوک منو گرفته بود ولی....ولی خودمو آزاد کردمو دنبال خونه ی کوک گشتم و پیداش کردم....یهو دیدم در باز شدو تو و کوک اومدین بیرون به خاطر همین دنبالتون کردمو ..... بقیش هم که دیگه خودت میدونی......میدونم دوست نداری برادرت باشم حقم داری و...ولی نمیتونستم اینارو بهت نگم
یهو ا/ت گفت....
ا/ت : از کجا فهمیدی پیش کوکم
جین وو : وقتی منو گرفته بود گفت میخوام با دیدن زجر کشیدن خواهرت تقاص کارتو پس بدی از همونجا فهمیدم اون تو رو خریده....
بعد از این حرفم صدای کفش هاش بلند شد مطمئن بودم میره...... به خاطر همین داشتم بیصدا اشک میریختم که.....
از زبان ا/ت : هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد باعث میشد شدت جاری شدن اشکام بیشتر شه.....بعد از تمام شدن حرفامون به سمتش قدم برداشتمو در آغوشش گرفتمو گفتم.....
میدونم این پارت بد شده خیلی ببخشید
ممنونم از حمایت هاتون💜
منم خیلی دلم میخواد پشت سر هم بزارم که منتظر نمودید ولی این آماده نیست و درحال نوشتنه یکم به خاطر اینکه جمله بندی هارو درست کنم طول میکشه ولی چشم سعی میکنم از این به بعد زود به زود بزارم
جین وو : میدونم الان موقعیت خوبی نیست اما.....اما نمیتونم تحمل کنم و بهت نگم که چی شده......
اون موقع که تورو قُ....قمار کردم من....من مست بودم خیلی تلاش کردم پول جور کنم تا دوباره پست بگیرم....اما....اما نشد وقتی دوباره به اون بار رفتم گفتن تو رو فروختیم توی شک بزرگی فرو رفتم..... باورم نمیشد که از دستت داده باشم....شاید....شاید همه حتی تو فک کنن قلبم از سنگه اما واقعا ته قلبم به خاطر کاری که در حق خواهرکم کردم از خودم متنفرم.......
هرشب به خودم لعنت میفرستادم بعد از چند روز که یکم حالم بهتر شده بود تصمیم گرفتم برم کار کنم تا شاید با حقوقی که گرفتم بتونم تورو دوباره پس بگیرم رفتم دنبال کار و تویه یه شرکت داخل بخش عمور مالی استخدام شدم مدیر شرکت...جو....جونگ کوک بود همچی خوب پیش میرفت و من هم مثل همیشه حقوقمو پس انداز میکردم به امید اینکه بتونم تو رو برگردونم بعد از چند روز گفتن یه همکار به شما اضافه شده اسمش....اسمش سان
بود باهمه خوب بود بیشتر از همه هم بامن صمیمی بود ولی...ولی نمیدونم چرا چندروز بود که خیلی مرموز شده بود ولی من زیاد اهمیت نمیدادم.....تا....تا اینکه بعد چند روز بهم تهمت زدن که اطلاعات شرکت رو به گروه رقیب دادم.....خیلی تلاش کردم که بهشون ثابت کنم که کار من نبوده اما هیچ کس باور نکرد به خاطر همین از شرکت اخراج شدم......به خاطر سابقه ی کاریم هیچکس بهم کار نمیداد.....الانم دوباره یکی اطلاعات های مهم شرکت رو به رقیب همیشگی داده و به خاطر همین فک میکردن بازم کاره منه به.....به همین دلیل کوک منو گرفته بود ولی....ولی خودمو آزاد کردمو دنبال خونه ی کوک گشتم و پیداش کردم....یهو دیدم در باز شدو تو و کوک اومدین بیرون به خاطر همین دنبالتون کردمو ..... بقیش هم که دیگه خودت میدونی......میدونم دوست نداری برادرت باشم حقم داری و...ولی نمیتونستم اینارو بهت نگم
یهو ا/ت گفت....
ا/ت : از کجا فهمیدی پیش کوکم
جین وو : وقتی منو گرفته بود گفت میخوام با دیدن زجر کشیدن خواهرت تقاص کارتو پس بدی از همونجا فهمیدم اون تو رو خریده....
بعد از این حرفم صدای کفش هاش بلند شد مطمئن بودم میره...... به خاطر همین داشتم بیصدا اشک میریختم که.....
از زبان ا/ت : هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد باعث میشد شدت جاری شدن اشکام بیشتر شه.....بعد از تمام شدن حرفامون به سمتش قدم برداشتمو در آغوشش گرفتمو گفتم.....
میدونم این پارت بد شده خیلی ببخشید
ممنونم از حمایت هاتون💜
منم خیلی دلم میخواد پشت سر هم بزارم که منتظر نمودید ولی این آماده نیست و درحال نوشتنه یکم به خاطر اینکه جمله بندی هارو درست کنم طول میکشه ولی چشم سعی میکنم از این به بعد زود به زود بزارم
۱۱۳.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.