جرات یا حقیقت پارت ۱۲
که یهو دیدم ا/ت همراه با یه پسر داخل ماشینه.....میخواستم به سمتش برم که دیدم....
ا/ت گونه ی اون پسره رو بوسید و از ماشین پیاده شد.......صدای ترک خوردن چیزی رو از داخل وجودم شنیدم.....اما.....اما چرا احساس میکنم قلبم در حال له شدنه.....چرا.......
من که با اون نسبتی ندارم......فقط قراره اونو بازی بدم.......همینطور که داشتم به این چیزا فک میکردم یهو صدای ا/ت رو شنیدم......که گفت......
ا/ت : سلام تهیونگا.....اینجا چیکار میکنی.....
خودمو سریع جمو جور کردمو گفتم......
تهیونگ : منتظر تو بودم تا باهم سوار اتوبوس بشیم......
ا/ت : ممنونم که منتظر موندی......بهتره دیگه بریم تا الان هم خیلی دیر شده.......
سرمو به عنوان تایید تکون دادمو به طرف اتوبوس حرکت کردم.......
وارد اتوبوس شدیم که گفت......
از زبان ا/ت :
بعد از اینکه با تهیونگ سوار اتوبوس شدیم گفتم........
ا/ت : به خاطر تاخیر عذر میخوام......
آقا مدیر : مشکلی نیست حالا برین سرجاهاتون بشینید......
ا/ت : چشم......
به سمت صندلی ته اتوبوس رفتم.....تا تهیونگ خواست روی صندلیه کناره پنجره بشینه گفتم......
ا/ت : میشه من کناره پنجره بشینم......
تهیونگ : باشه......( با لبخند)
ا/ت : ممنونم....( با لبخند)
تا میخواستم بشینم یهو یونا گفت.....
یونا : اوپا......بهتره نیست من به جاش بیام پیشت بشینم.......
آخرشم چشماشو درشت کرد تا از نظر خودش مظلوم تر به نظر برسه.......یهو میا که صندلیه جلوی ما بود گفت......
میا : چشماتو درشت میکنی تا مظلوم تر به نظر برسی ولی خبر نداری که از کروکدیلم بدتر به نظر میرسی......من موندم خدا تو رو با چه امیدی آفریده......( ببخشید وسط خوندن فیک مزاحمتون میشم.....فقط میخواستم بگم که این جملاتی که الان استفاده میشه فقط و فقط برای فیکه و امیدوارم برای هیچ کس سوء تفاهم پیش نیاد.....همه ی انسان های دنیا زیبا و خوشگل هستن..... امیدوارم از بقیه ی فیک لذت ببرید )
یونا بلند شد تا حرفی بزنه که من سریع تر گفتم.....
ا/ت : امید نداشته که.....فقط گِل اضافه آورده.....برای اینکه صرفه جویی بشه آفریدش وگرنه امید کیلو چنده.......
بعد از این حرف کل اتوبوس رفت رو هوا......
یونا هم که از عصبانیت مثل گوجه شده بود روشو کرد اونورو مثل آدم نشست سر جاش......
میخواستم بشینم سرجام که یهو اتوبوس حرکت کرد.......منم تعادلمو از دست دادمو افتادم توی بغل تهیونگ......سری میخواستم بلند بشم که دستاش دورم حلقه شد.....سرشو نزدیک گوشم کرد.....جوری که نفسای داغش بع لاله ی گوشم برخورد میکرد.......گفت......
امیدوارم از این پارت لذت ببرین
ا/ت گونه ی اون پسره رو بوسید و از ماشین پیاده شد.......صدای ترک خوردن چیزی رو از داخل وجودم شنیدم.....اما.....اما چرا احساس میکنم قلبم در حال له شدنه.....چرا.......
من که با اون نسبتی ندارم......فقط قراره اونو بازی بدم.......همینطور که داشتم به این چیزا فک میکردم یهو صدای ا/ت رو شنیدم......که گفت......
ا/ت : سلام تهیونگا.....اینجا چیکار میکنی.....
خودمو سریع جمو جور کردمو گفتم......
تهیونگ : منتظر تو بودم تا باهم سوار اتوبوس بشیم......
ا/ت : ممنونم که منتظر موندی......بهتره دیگه بریم تا الان هم خیلی دیر شده.......
سرمو به عنوان تایید تکون دادمو به طرف اتوبوس حرکت کردم.......
وارد اتوبوس شدیم که گفت......
از زبان ا/ت :
بعد از اینکه با تهیونگ سوار اتوبوس شدیم گفتم........
ا/ت : به خاطر تاخیر عذر میخوام......
آقا مدیر : مشکلی نیست حالا برین سرجاهاتون بشینید......
ا/ت : چشم......
به سمت صندلی ته اتوبوس رفتم.....تا تهیونگ خواست روی صندلیه کناره پنجره بشینه گفتم......
ا/ت : میشه من کناره پنجره بشینم......
تهیونگ : باشه......( با لبخند)
ا/ت : ممنونم....( با لبخند)
تا میخواستم بشینم یهو یونا گفت.....
یونا : اوپا......بهتره نیست من به جاش بیام پیشت بشینم.......
آخرشم چشماشو درشت کرد تا از نظر خودش مظلوم تر به نظر برسه.......یهو میا که صندلیه جلوی ما بود گفت......
میا : چشماتو درشت میکنی تا مظلوم تر به نظر برسی ولی خبر نداری که از کروکدیلم بدتر به نظر میرسی......من موندم خدا تو رو با چه امیدی آفریده......( ببخشید وسط خوندن فیک مزاحمتون میشم.....فقط میخواستم بگم که این جملاتی که الان استفاده میشه فقط و فقط برای فیکه و امیدوارم برای هیچ کس سوء تفاهم پیش نیاد.....همه ی انسان های دنیا زیبا و خوشگل هستن..... امیدوارم از بقیه ی فیک لذت ببرید )
یونا بلند شد تا حرفی بزنه که من سریع تر گفتم.....
ا/ت : امید نداشته که.....فقط گِل اضافه آورده.....برای اینکه صرفه جویی بشه آفریدش وگرنه امید کیلو چنده.......
بعد از این حرف کل اتوبوس رفت رو هوا......
یونا هم که از عصبانیت مثل گوجه شده بود روشو کرد اونورو مثل آدم نشست سر جاش......
میخواستم بشینم سرجام که یهو اتوبوس حرکت کرد.......منم تعادلمو از دست دادمو افتادم توی بغل تهیونگ......سری میخواستم بلند بشم که دستاش دورم حلقه شد.....سرشو نزدیک گوشم کرد.....جوری که نفسای داغش بع لاله ی گوشم برخورد میکرد.......گفت......
امیدوارم از این پارت لذت ببرین
۹۲.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.