رمان انسانیت
#انسانیت
#پارت۳۶
فرزاد وقتی قیافه برزخ صبا و همینطور سکوتش را دید،گفت:
-چیزی شده؟
نگاه صبا آرام به سمت چهره خندانش کشیده شد
-نخیر!
سپس از جایش بلند شد و خواست برود،که فرزاد گفت:
-کجا؟مگه نمیخواستی حرف بزنیم!
بدون اینکه جوابش را دهد،حرکت کرد و از کنار بادیگارد تازه وارد رد شد
..........
بین هوا و زمین سرگردان بود که چه کسی را انتخاب کند،که تقهای به در خورد و مردی وارد شد
سلیم بود!
صبا بلافاصله گفت:
-سلیم!
-بله خانم!
هیجانزده گفت:
-ببینم تو بادیگارد سراغ داری؟
سلیم ابتدا با تعجب نگاه کرد و سپس گفت:
-بله،ولی.....
صبا بلافاصله گفت:
-خب،میتونم ببینم؟
سلیم سرش را تکان داد و تلفنش را از جیبش در آورد
شمارهای را گرفت و درباره استخدام بادیگارد،صحبتی کرد
صبا مشتاق گفت:
-خب،چی شد؟
-خانم یه سری هستن ولی نمیدونم کدومو میخواین،هماهنگ کردم برین حضوری ببینین کدومش قویتره!
صبا کمی فکر کرد
خودش میتواند مراقب خودش باشد
فقط نمایشی میخواهد
بادیگارد فرزاد خوشتیپ بود
-نه!بگو عکس قیافههاشونو بفرستن!
سلیم با تعجب گفت:
-چی؟عکس،خانم مگه به قیافهاس؟
-آره
#پارت۳۶
فرزاد وقتی قیافه برزخ صبا و همینطور سکوتش را دید،گفت:
-چیزی شده؟
نگاه صبا آرام به سمت چهره خندانش کشیده شد
-نخیر!
سپس از جایش بلند شد و خواست برود،که فرزاد گفت:
-کجا؟مگه نمیخواستی حرف بزنیم!
بدون اینکه جوابش را دهد،حرکت کرد و از کنار بادیگارد تازه وارد رد شد
..........
بین هوا و زمین سرگردان بود که چه کسی را انتخاب کند،که تقهای به در خورد و مردی وارد شد
سلیم بود!
صبا بلافاصله گفت:
-سلیم!
-بله خانم!
هیجانزده گفت:
-ببینم تو بادیگارد سراغ داری؟
سلیم ابتدا با تعجب نگاه کرد و سپس گفت:
-بله،ولی.....
صبا بلافاصله گفت:
-خب،میتونم ببینم؟
سلیم سرش را تکان داد و تلفنش را از جیبش در آورد
شمارهای را گرفت و درباره استخدام بادیگارد،صحبتی کرد
صبا مشتاق گفت:
-خب،چی شد؟
-خانم یه سری هستن ولی نمیدونم کدومو میخواین،هماهنگ کردم برین حضوری ببینین کدومش قویتره!
صبا کمی فکر کرد
خودش میتواند مراقب خودش باشد
فقط نمایشی میخواهد
بادیگارد فرزاد خوشتیپ بود
-نه!بگو عکس قیافههاشونو بفرستن!
سلیم با تعجب گفت:
-چی؟عکس،خانم مگه به قیافهاس؟
-آره
۵.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.