فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p69
هیناه
کم کم حرف زدنمون زیاد شد،از همه چیز و همه جا حرف میزدیم البته اون بیشتر از من حرف میزد من بیشتر شنونده بودم .
بعدها تموم شدن غذا بلند شدیمو دوباره با کلی حرف تا کناره آسانسور رفتیم
_خیلی خوب بود امروز هیناه بیا از این به بعد بیشتر باهم وقت بگذرونیم
لبخندی زدمو حرفشو تایید کردم ، درسته رو مخ بود اما همچین بدم نبود
_تهیونگ
سویون که تهیونگو صدا زد به پشت برگشتم با دیدنش لبخندی زدم با نگاه ملایمش انگار اونم جوابمو داده بود ،سویون از کنارم رد شد و رفت روبه روی تهیونگ با تعجب نگاش میکردم
صدای باز شدن آسانسور باعث شد سویون برگرده طرفم و گفت : عزیزم تو برو بالا من با آسانسور بعدی میام
_خیلی خب
تو همون لحظه تهیونگ بی توجه به سویون اومد طرفمو گفت: نیم ساعت دیگه تو دفترم باش خانم رییس
بعد چشمکی نامحسوس بهم زد
به زور جلوی لبامو گرفتم تا کِش نیاد
_بله جناب کیم
مغرور داخل آسانسور رفتم اما همین که در بسته شد لبخند روی لبام اومد دلیلشم نمیدونستم شاید ذوق ؟!
تهیونگ
_باید درمورد یه سری چیزا حرف بزنم باهات
با کلافگی گفتم: چیا؟
_کار..کارمون
_خیلی خب
با دست به سالن نهار خوری اشاره کردم که الان بخاطر تموم شدن تایم غذا کسی داخل نبود
_نریم دفترت؟
_نه کارتو همینجا بگو
نشستیمو شروع به حرف زدن کرد
_باید یه چند روزی برای انجام بعضی قرار داد ها بریم به گوانگجو فکر کنم جین درموردش باهات حرف زده
سری تکون دادمو حرفشو تایید کردم
_تو که نمیتونی بیای میخوام به عنوان ریاست هیناه هم باهامون باشه اگه از نظره تو مشکلی نداره
_هیناه ؟ اونو برای چی؟
_چون اون خیلی خوب حرف میزنه و به عنوان یه رییس کارش عالیه
بلند شدمو گفتم : نه هیناه جایی نمیره
برگشتمو چند قدم برداشتم که صداش تو گوشم اکو شد
_نگران چی هستی ؟نگران نباش...نمیزارم از گذشتمون چیزی بفهمه
به صورت نیم رخ وایستادمو گفتم : نبایدم چیزی بفهمه،اما فقط نمیخوام کناره تو باشه.
کم کم حرف زدنمون زیاد شد،از همه چیز و همه جا حرف میزدیم البته اون بیشتر از من حرف میزد من بیشتر شنونده بودم .
بعدها تموم شدن غذا بلند شدیمو دوباره با کلی حرف تا کناره آسانسور رفتیم
_خیلی خوب بود امروز هیناه بیا از این به بعد بیشتر باهم وقت بگذرونیم
لبخندی زدمو حرفشو تایید کردم ، درسته رو مخ بود اما همچین بدم نبود
_تهیونگ
سویون که تهیونگو صدا زد به پشت برگشتم با دیدنش لبخندی زدم با نگاه ملایمش انگار اونم جوابمو داده بود ،سویون از کنارم رد شد و رفت روبه روی تهیونگ با تعجب نگاش میکردم
صدای باز شدن آسانسور باعث شد سویون برگرده طرفم و گفت : عزیزم تو برو بالا من با آسانسور بعدی میام
_خیلی خب
تو همون لحظه تهیونگ بی توجه به سویون اومد طرفمو گفت: نیم ساعت دیگه تو دفترم باش خانم رییس
بعد چشمکی نامحسوس بهم زد
به زور جلوی لبامو گرفتم تا کِش نیاد
_بله جناب کیم
مغرور داخل آسانسور رفتم اما همین که در بسته شد لبخند روی لبام اومد دلیلشم نمیدونستم شاید ذوق ؟!
تهیونگ
_باید درمورد یه سری چیزا حرف بزنم باهات
با کلافگی گفتم: چیا؟
_کار..کارمون
_خیلی خب
با دست به سالن نهار خوری اشاره کردم که الان بخاطر تموم شدن تایم غذا کسی داخل نبود
_نریم دفترت؟
_نه کارتو همینجا بگو
نشستیمو شروع به حرف زدن کرد
_باید یه چند روزی برای انجام بعضی قرار داد ها بریم به گوانگجو فکر کنم جین درموردش باهات حرف زده
سری تکون دادمو حرفشو تایید کردم
_تو که نمیتونی بیای میخوام به عنوان ریاست هیناه هم باهامون باشه اگه از نظره تو مشکلی نداره
_هیناه ؟ اونو برای چی؟
_چون اون خیلی خوب حرف میزنه و به عنوان یه رییس کارش عالیه
بلند شدمو گفتم : نه هیناه جایی نمیره
برگشتمو چند قدم برداشتم که صداش تو گوشم اکو شد
_نگران چی هستی ؟نگران نباش...نمیزارم از گذشتمون چیزی بفهمه
به صورت نیم رخ وایستادمو گفتم : نبایدم چیزی بفهمه،اما فقط نمیخوام کناره تو باشه.
۷.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.