hardship
پارت ۲
نارملا: همیطوری به همه خوش امد میگفتم که تشنم شد رفتم تو اشپز خونه یه لیوان اب بخورم که یهو وست یکی رو دور کمرم احساس کردم از ترس اب پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه
اریک: چطوری خشگله
نارملا: برو اون طرف * بغض
اریک: امشبو مال من باش* پوزخند
نارملا: گمشو اونور
اریک: خودت خواستی
نارملا: من همینطور میرفتم عقب اون میومد نزدیکتر* صدای جیغ
اریک: چی شد؟
نارملا: زود فرار کردم رفتم تو سالن اما
کوک: چی میخوای عوضی
یول: هه جونتو
کوک: از خونه من گمشو بیرون
یول: تو باید گمشی
نارملا: تفنگشو گرفت سمت کوک از ترس داشتم میمردم درسته کوک از من متنفر بود ولی من دوسش داشتم به دستش نگاه کردم میخواست شلیک کنه که پریدم جلوی کوک و بغلش کردم درد و سوزشی که تو کمرم حس کردم
کوک: داشتم به حرف های یول عوضی گوش میکردم که نارمیلا بغلم کرد اولش فک کردم دیوونه شده خواستم پسش بزنم که صدای شلیک تو گوشم پیچید به دورو برم نگاه کردم همه سالم بودن به نارملا نگاه کردم دستم رو گذاشتم روی کمرش که دستم خیس شد با اون یکی دستم گرفتمش به دستم نگاه کردم دستم خونی بود منی که از بعد مرگ مادرم اشک نریخته بودم گریه گرفت اروم خوابوندمش روی زمین و به صورت رنگ پریدش نگاه کردم
تهیونگ: ا....مبولانس خبر کنید
کوک: میکشمت فهمیدی اشغال میکشمت
♡♡♡♡♡
نارملا: همیطوری به همه خوش امد میگفتم که تشنم شد رفتم تو اشپز خونه یه لیوان اب بخورم که یهو وست یکی رو دور کمرم احساس کردم از ترس اب پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه
اریک: چطوری خشگله
نارملا: برو اون طرف * بغض
اریک: امشبو مال من باش* پوزخند
نارملا: گمشو اونور
اریک: خودت خواستی
نارملا: من همینطور میرفتم عقب اون میومد نزدیکتر* صدای جیغ
اریک: چی شد؟
نارملا: زود فرار کردم رفتم تو سالن اما
کوک: چی میخوای عوضی
یول: هه جونتو
کوک: از خونه من گمشو بیرون
یول: تو باید گمشی
نارملا: تفنگشو گرفت سمت کوک از ترس داشتم میمردم درسته کوک از من متنفر بود ولی من دوسش داشتم به دستش نگاه کردم میخواست شلیک کنه که پریدم جلوی کوک و بغلش کردم درد و سوزشی که تو کمرم حس کردم
کوک: داشتم به حرف های یول عوضی گوش میکردم که نارمیلا بغلم کرد اولش فک کردم دیوونه شده خواستم پسش بزنم که صدای شلیک تو گوشم پیچید به دورو برم نگاه کردم همه سالم بودن به نارملا نگاه کردم دستم رو گذاشتم روی کمرش که دستم خیس شد با اون یکی دستم گرفتمش به دستم نگاه کردم دستم خونی بود منی که از بعد مرگ مادرم اشک نریخته بودم گریه گرفت اروم خوابوندمش روی زمین و به صورت رنگ پریدش نگاه کردم
تهیونگ: ا....مبولانس خبر کنید
کوک: میکشمت فهمیدی اشغال میکشمت
♡♡♡♡♡
۸.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.