رمان(.....)پارت ۸
«یک ساعت بعد»
نیکا :متاسفانه من نمیتونم بیام دیانا
دیانا:اها باشه حالا دفعه دیگه
نیکا:یهو یکی در زد رفتن گفتم کیه گفت منم محمد
نیکا:رفتن درو باز کردم یه سلامی کردم اونم گفت سلام
محمد:چه خبر نیکا
نیکا:سلامتی
نیکا:محمد کارم داشتی؟
محمد:نه همینجوری گفتم یه سر بزنم
نیکا:اها
محمد:راستش من میخوام یه چیزی بگم
نیکا:بگو
محمد:نمیدونم چجوری بگم... امم... من عاشقت شدم ینی از تو خوشم میاد خیلی وقت پیشا میخواستم اینو بهت بگم ولی نتونستم
نیکا:راستش من با متینم تو فقط واسه من یه دوست میمونی
نیکا:میخواستم سوپرایزش کنم یه دفعه بگم الکی گفتم
نیکا:محمد من الکی گفتم منم عاشقت شدم بیش از اندازه من میخواستم این رو بهت بگم
محمد:واقعا راس میگی
نیکا:اره عاشقت شدم
محمد:بعد محکم بغلش کردم تازه حتی بوسیدمش
محمد:میگم نظرت چیه تو با مامان بابات حرف بزنی تا هرچی بدتر ازدواج کنیم
نیکا:حالا باشه تا فردا ببینم چیکار میکنم
ادامه دارد........
نیکا :متاسفانه من نمیتونم بیام دیانا
دیانا:اها باشه حالا دفعه دیگه
نیکا:یهو یکی در زد رفتن گفتم کیه گفت منم محمد
نیکا:رفتن درو باز کردم یه سلامی کردم اونم گفت سلام
محمد:چه خبر نیکا
نیکا:سلامتی
نیکا:محمد کارم داشتی؟
محمد:نه همینجوری گفتم یه سر بزنم
نیکا:اها
محمد:راستش من میخوام یه چیزی بگم
نیکا:بگو
محمد:نمیدونم چجوری بگم... امم... من عاشقت شدم ینی از تو خوشم میاد خیلی وقت پیشا میخواستم اینو بهت بگم ولی نتونستم
نیکا:راستش من با متینم تو فقط واسه من یه دوست میمونی
نیکا:میخواستم سوپرایزش کنم یه دفعه بگم الکی گفتم
نیکا:محمد من الکی گفتم منم عاشقت شدم بیش از اندازه من میخواستم این رو بهت بگم
محمد:واقعا راس میگی
نیکا:اره عاشقت شدم
محمد:بعد محکم بغلش کردم تازه حتی بوسیدمش
محمد:میگم نظرت چیه تو با مامان بابات حرف بزنی تا هرچی بدتر ازدواج کنیم
نیکا:حالا باشه تا فردا ببینم چیکار میکنم
ادامه دارد........
۵.۵k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.