پارت ۸
(کوکی)
اوموم روش ونگاش کردم فکر کنم تو شوک بود یواش یواش سرمو به گردنش نزدیک کردم و گردنشو بوسیدم و دستمو بردم زیر بلوزش و شکم گوگولیش رو لمس کردم و ولیزشو بردم بالا و میخواستم درش بیارم که دستمو گرفت و سرشو تکون داد که نه
خوب منم نمی خواستمش اذیتش کنم
یه بوسه ی سری از لباز کردم و از روش بلند شدم من:خوب مایا:چی خوب؟🤔 من:خوب نمی خوای بخوابیم🛌 دیرشد ساعت 🕜 مایا:یعنی می خواهی این جا بخوابی شب؟!!!😯 من:اره مگه قرار نبود امشب پیشت باشم!😎
مایا:خوب...اره....ولی.....ش.. من:باشه باشه هول نکون قرار نیست کاری بکنم باشه! مایا:باشه
رفتم و روی تخت دراز گشیدم من:نمی خواهی بایی بخوابیم مایا:باشه ولی اول من باید لباسمو عوض کنم و در کمد رو باز کرد و یه تیشرت قرمز و یه شلوارک کوتاه سیاه گرفت و می خواست بره که گفتم:کجا؟ با تعجب گفت:می رم لباس عوض کنم من:باشه من چشم هامو می بندم همین جا عوض کن مایا:چی؟مگه من تورو نمیشناسم که به حرفتو باور کنم ؟!
من:قول می دم نگا نکنم!😌 مایا:قول دادی هااااااا چشمامو بستم و چند ثانیه بعد باز کردم دیدم شلوارک رو پوشیده می خواست لباسشو بپوشه که یه نگایی بهم کرد مایا:یاااااااا تو داری کجارو نگا می کنی؟!🤨 من:هیچ جارو نگا نمی کنم مایا:می دونستم که نباید به حرفت اعتماد می کردم ! و رفت بیرون ولباسشو پوشید و اومد تو
ادامه در پارت بعد.....😊
لایک کامنت فالو لطفا😍🤩😚🙏🙏
اوموم روش ونگاش کردم فکر کنم تو شوک بود یواش یواش سرمو به گردنش نزدیک کردم و گردنشو بوسیدم و دستمو بردم زیر بلوزش و شکم گوگولیش رو لمس کردم و ولیزشو بردم بالا و میخواستم درش بیارم که دستمو گرفت و سرشو تکون داد که نه
خوب منم نمی خواستمش اذیتش کنم
یه بوسه ی سری از لباز کردم و از روش بلند شدم من:خوب مایا:چی خوب؟🤔 من:خوب نمی خوای بخوابیم🛌 دیرشد ساعت 🕜 مایا:یعنی می خواهی این جا بخوابی شب؟!!!😯 من:اره مگه قرار نبود امشب پیشت باشم!😎
مایا:خوب...اره....ولی.....ش.. من:باشه باشه هول نکون قرار نیست کاری بکنم باشه! مایا:باشه
رفتم و روی تخت دراز گشیدم من:نمی خواهی بایی بخوابیم مایا:باشه ولی اول من باید لباسمو عوض کنم و در کمد رو باز کرد و یه تیشرت قرمز و یه شلوارک کوتاه سیاه گرفت و می خواست بره که گفتم:کجا؟ با تعجب گفت:می رم لباس عوض کنم من:باشه من چشم هامو می بندم همین جا عوض کن مایا:چی؟مگه من تورو نمیشناسم که به حرفتو باور کنم ؟!
من:قول می دم نگا نکنم!😌 مایا:قول دادی هااااااا چشمامو بستم و چند ثانیه بعد باز کردم دیدم شلوارک رو پوشیده می خواست لباسشو بپوشه که یه نگایی بهم کرد مایا:یاااااااا تو داری کجارو نگا می کنی؟!🤨 من:هیچ جارو نگا نمی کنم مایا:می دونستم که نباید به حرفت اعتماد می کردم ! و رفت بیرون ولباسشو پوشید و اومد تو
ادامه در پارت بعد.....😊
لایک کامنت فالو لطفا😍🤩😚🙏🙏
۲۲.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.