Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
(امیر)
دریا رو اوردم خونمون اخه دلم واقعا براش سوخت خیلی گناه داشت حقش این نبود،نشسته بودیم حرف میزدیم ک به چهره دریا نگاه کردم رنگش مثل گج شده بود و دستشو رو قلبش گرفته بود
امیر: حالت خوبه دریا؟ هاا
دریا:نه نه قلبم درد میکنه
اینو ک گفت افتاد رو زمین رفتم بغلش کردم و هرچی صداش زدم جواب نداد براید استایل بغلش کردم بردم گذاشتم تو ماشین از شانس خوبه ما بیمارستان نزدیک خونمون بود رسیدیم
امیر:یکی بیاد کمک
پرستار:چیشده اقا؟
امیر:نمدونم قلبش درد میکرد یک دفعه افتاد
برانکارد اوردن دریا رو گذاشتن و بردن پیش دکتر،بعد یک ربع دکتر معایینش کرد،رفتم جاش
امیر: اقا دکتر حال بیمار چطوره؟
دکتر: ببرین یک عکس از قلبش بگیرین بعد بهتون میگم
بردنش سی تی اسکن(درست گفتم؟اشتباه گفتم بهم بگید) بعد یک ساعت جوابش امد بردم پیش دکتر
دکتر: چی نسبتی با بیمار دارید
امیر:همسرمه
دکتر:خانومتون فشار عصبی استرس اینا بهشون وارد شده؟
امیر: اره همین صبحی
دکتر: حال خانمتون الان خوبه ولی ایشون سکته قلبی کردن بخاطر فشار عصبی و استرسی براشون دارو مینویسم ک برین بخرین و اینک باید بیرینش دکتر قلب ک بهتر راهنماییتون کنه
امیر: مرسی از لطفتون
رفتم پیش دریا ک بیهوش امده بود سرم زنده بهش تا منو دید اسممو صدا زد
دریا:امیر امیر
امیر: جان امیر
رفتم پیشش و دست کوچلشو گرفتم و بوسیدم
دریا: من چم شده هاا؟ میخوام بمیرم؟
امیر: خدانکنه عزیزکم هیچی نیست
دریا: دکتر چی گفت؟
امیر: گفتش ک تو(کمی مکث) سکته قلبی کردی
دریا: الان میمیرم؟
امیر:نه دکتر گفت هیچ خطری نیست ولی برای مطمئن شدن باید بریم پیش دکتر قلب
دریا:همش تغصیر کامیار بود
امیر:من ک اونو زنده نمزارم یک بلایی سرش میارم ک مرغ هایی اسمون براش گریه کنن
(کامیار)
دریا ک رفت راحت شدیم به عمو رضا زنگ زدم و همه چیزو گفتم اونم به نیم ساعت نکشید مارو از خونش بیرون کرد رفتیم خونه دلسا
کامیار: بیبی به مامانم بابام قضیه ترو گفتم میام خواستگاریت بعد بشی زن خودم
دلسا: فکر نکنم مامان بابام منو بخواد
کامیار:الان زنگ میزنم میبینم میخواین یانه میزنم رو بلند گو
زنگ زدم به مامان بابام و زدم رو بلندگو
مامان کامیار: سلام کامیار خبی
کامیار: سلام مامان تو خبی؟
مامان کامیار:ما خوبیم دریا خوبه
کامیار: مامان من دیگ نمخوام با دریا باشم میخوام با دلسا ازدواج کنم
مامان کامیار:توغلط کردی دلسا اصلا مگه دختره ک تو میخوای باهاش ازدواج کنی
کامیار:نباشه هم میخوام باهاش ازدواج کنم
دستم درد گرفتت اخخخ تروخداا حمایت کنید
(امیر)
دریا رو اوردم خونمون اخه دلم واقعا براش سوخت خیلی گناه داشت حقش این نبود،نشسته بودیم حرف میزدیم ک به چهره دریا نگاه کردم رنگش مثل گج شده بود و دستشو رو قلبش گرفته بود
امیر: حالت خوبه دریا؟ هاا
دریا:نه نه قلبم درد میکنه
اینو ک گفت افتاد رو زمین رفتم بغلش کردم و هرچی صداش زدم جواب نداد براید استایل بغلش کردم بردم گذاشتم تو ماشین از شانس خوبه ما بیمارستان نزدیک خونمون بود رسیدیم
امیر:یکی بیاد کمک
پرستار:چیشده اقا؟
امیر:نمدونم قلبش درد میکرد یک دفعه افتاد
برانکارد اوردن دریا رو گذاشتن و بردن پیش دکتر،بعد یک ربع دکتر معایینش کرد،رفتم جاش
امیر: اقا دکتر حال بیمار چطوره؟
دکتر: ببرین یک عکس از قلبش بگیرین بعد بهتون میگم
بردنش سی تی اسکن(درست گفتم؟اشتباه گفتم بهم بگید) بعد یک ساعت جوابش امد بردم پیش دکتر
دکتر: چی نسبتی با بیمار دارید
امیر:همسرمه
دکتر:خانومتون فشار عصبی استرس اینا بهشون وارد شده؟
امیر: اره همین صبحی
دکتر: حال خانمتون الان خوبه ولی ایشون سکته قلبی کردن بخاطر فشار عصبی و استرسی براشون دارو مینویسم ک برین بخرین و اینک باید بیرینش دکتر قلب ک بهتر راهنماییتون کنه
امیر: مرسی از لطفتون
رفتم پیش دریا ک بیهوش امده بود سرم زنده بهش تا منو دید اسممو صدا زد
دریا:امیر امیر
امیر: جان امیر
رفتم پیشش و دست کوچلشو گرفتم و بوسیدم
دریا: من چم شده هاا؟ میخوام بمیرم؟
امیر: خدانکنه عزیزکم هیچی نیست
دریا: دکتر چی گفت؟
امیر: گفتش ک تو(کمی مکث) سکته قلبی کردی
دریا: الان میمیرم؟
امیر:نه دکتر گفت هیچ خطری نیست ولی برای مطمئن شدن باید بریم پیش دکتر قلب
دریا:همش تغصیر کامیار بود
امیر:من ک اونو زنده نمزارم یک بلایی سرش میارم ک مرغ هایی اسمون براش گریه کنن
(کامیار)
دریا ک رفت راحت شدیم به عمو رضا زنگ زدم و همه چیزو گفتم اونم به نیم ساعت نکشید مارو از خونش بیرون کرد رفتیم خونه دلسا
کامیار: بیبی به مامانم بابام قضیه ترو گفتم میام خواستگاریت بعد بشی زن خودم
دلسا: فکر نکنم مامان بابام منو بخواد
کامیار:الان زنگ میزنم میبینم میخواین یانه میزنم رو بلند گو
زنگ زدم به مامان بابام و زدم رو بلندگو
مامان کامیار: سلام کامیار خبی
کامیار: سلام مامان تو خبی؟
مامان کامیار:ما خوبیم دریا خوبه
کامیار: مامان من دیگ نمخوام با دریا باشم میخوام با دلسا ازدواج کنم
مامان کامیار:توغلط کردی دلسا اصلا مگه دختره ک تو میخوای باهاش ازدواج کنی
کامیار:نباشه هم میخوام باهاش ازدواج کنم
دستم درد گرفتت اخخخ تروخداا حمایت کنید
۱۲.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.