تک پارتی هیونجین :)
وقتی ا/ت ایدل بود و سریع ترین رپر دنیا و زیباترین زن دنیا بود ولی انقدر فشار کار و زندگی روش زیاد بود که روانی میشه میشه...✨
گلدون توی دستت رو روی زمین انداختی و به تکه های شکسته اش نگاه کردی و خنده ای سر دادی.
به لیوان روی میز نگاهی انداختی و به سمتش هجوم بردی و اون رو هم روی زمین انداختی. شنیدن صدای خرد شدن لیوان برات لذت بخش بود. می خواستی یه گلدون دیگه برداری که زنگ در به صدا در اومد. با صدای بلند عربده کشیدی :از اینجا گمشو!
اما صدای هیونجین از پشت در نظرت رو جلب کرد که با صدای آرومی گفت: ا/ت، منم، هیونجین.
تلو تلو خوران خودتو به در رسوندی و در رو باز کردی که هیون متعجب بهت خیره شد. از دفعه قبل که بهت سر زده بود داغون تر شده بودی. اون به عنوان دوست همیشه بهت سر می زد.
با صدای آروم گفت: کمی خوراکی برات آوردم. و آروم وارد خونه شد که با دیدن ظروف شکسته و خاکی که نشون می داد برای گلدونه گفت: اینجا چه خبره؟ معلوم هست داری چیکار می کنی؟
اما تو با بی خیالی گفتی: به تو ربطی نداره
هیونجین متوجه دستت شد که مطمئنن اتفاقی زخم نشده نبود.
هیونجین عصبانی داد زد و گفت: گفتم داری چه غلطی می کنی؟
که تو هم داد زدی و گفتی : منم گفتم به تو ربطی ندارهههه
هیونجین گفت: تو عالی هستی چرا داری این بلا رو سر خودت میاری ها؟
بغضت ترکید و با داد گفتی : چون خسته شدم. دیگه نمی کشم. من این زندگی رو نمی
خوام.
هیونجین گفت: آره منم کار هام زیاده اما تسلیم نمیشم. با این کارا فقط به خودت صدمه می زنی. می فهمی؟
گریه هات شدت گرفت و محکم هیونجین رو بغل کردی که هیونجین هم تو رو آروم بغل کرد.
گفتی: من فقط کسی رو ندارم. خسته شدم از این تنهایی.
که هیونجین آروم موهاتو نوازش می کنه و میگه : ولی من همیشه پیشت هستم.
گفتی : من می خوام خوب شم هیون.
اونم با صدایی آرامش بخش گفت: می دونم می دونم عزیزم. کمکت می کنم مثل قبل بشی.
گلدون توی دستت رو روی زمین انداختی و به تکه های شکسته اش نگاه کردی و خنده ای سر دادی.
به لیوان روی میز نگاهی انداختی و به سمتش هجوم بردی و اون رو هم روی زمین انداختی. شنیدن صدای خرد شدن لیوان برات لذت بخش بود. می خواستی یه گلدون دیگه برداری که زنگ در به صدا در اومد. با صدای بلند عربده کشیدی :از اینجا گمشو!
اما صدای هیونجین از پشت در نظرت رو جلب کرد که با صدای آرومی گفت: ا/ت، منم، هیونجین.
تلو تلو خوران خودتو به در رسوندی و در رو باز کردی که هیون متعجب بهت خیره شد. از دفعه قبل که بهت سر زده بود داغون تر شده بودی. اون به عنوان دوست همیشه بهت سر می زد.
با صدای آروم گفت: کمی خوراکی برات آوردم. و آروم وارد خونه شد که با دیدن ظروف شکسته و خاکی که نشون می داد برای گلدونه گفت: اینجا چه خبره؟ معلوم هست داری چیکار می کنی؟
اما تو با بی خیالی گفتی: به تو ربطی نداره
هیونجین متوجه دستت شد که مطمئنن اتفاقی زخم نشده نبود.
هیونجین عصبانی داد زد و گفت: گفتم داری چه غلطی می کنی؟
که تو هم داد زدی و گفتی : منم گفتم به تو ربطی ندارهههه
هیونجین گفت: تو عالی هستی چرا داری این بلا رو سر خودت میاری ها؟
بغضت ترکید و با داد گفتی : چون خسته شدم. دیگه نمی کشم. من این زندگی رو نمی
خوام.
هیونجین گفت: آره منم کار هام زیاده اما تسلیم نمیشم. با این کارا فقط به خودت صدمه می زنی. می فهمی؟
گریه هات شدت گرفت و محکم هیونجین رو بغل کردی که هیونجین هم تو رو آروم بغل کرد.
گفتی: من فقط کسی رو ندارم. خسته شدم از این تنهایی.
که هیونجین آروم موهاتو نوازش می کنه و میگه : ولی من همیشه پیشت هستم.
گفتی : من می خوام خوب شم هیون.
اونم با صدایی آرامش بخش گفت: می دونم می دونم عزیزم. کمکت می کنم مثل قبل بشی.
۱۳.۳k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.