𝐏/𝐭:𝟕
ببخشید نت تموم کرده بودم و تنها فیک آماده متعلق به تو بود پس فردا اون دو فیک و بعد از مدرسه آپ میکنم بازم ببخشید
جونگکوک"جیا پارک جیا نامزد جینه" جین و جیا که از این حرف جونگکوک کم مونده بود شاخ در بیارن بهش نگاه کردن که با نگاهش بهشون فهموند که چیزی نگن نینا نزدیک جیا شد و دستش رو بالا اورد نینا"اه سلام من جئون نینام همسر جونگکوک از آشنایی خوشحالم" جیا که با اونطور معرفی شدن نینا بغض کرده بود دستش رو جلو برد و با لبخند غم انگیزی دست داد"پارک جیا همچنین" جونگکوک که از نزدیک بودن اون دوتا احساس خوبی نداشت وسط پریده رو به جین و جیا گفت جونگکوک"خوب جین بهتره اتاق جیا رو نشون بدی" جین تایید کرد و جیا رو سمت اتاق که براش آماده شده بود راهنمایی کرد
با رسیدن به اتاق اول جین بعد جیا وارد شد اتاق متوسطی بود با تم کرمی خاکستری جیا وسط اتاق ایستاد و رو به جین کرد جین"خوب اینجا اتاقته بهتره یکم استراحت کنی تا شام خیلی وقته "جین خواست بره که جیا دستش رو گرفت جیا"جین لطفا قول بده به.. بهش نمیگی"سرش درد میکرد و هنوز اون بغض و داشت پس لکنت داشتن عجیب نبود نگاه نگرانی به صورت جیا کرد نمیتونست چیزه به این مهمی رو مخفی کنه خواست رد کنه که دوباره صدای پر از خواهش جیا رو شنید جیا"جین خواهش میکنم بخاطره اون همه زمان که خواهرت بودم این یه لطف و در حقم بکن" جین به سمت جیا رفت جثه کوچولوس و بغل کرد نگاهی به چشمای بغض دارش انداخت و سرش رو روی سینه اش گذاشت جین"تو همیشه خواهرم بودی و هستی جیا اما نمیتونم از جونگکوک مخفی کنم" جیا که حالا قطره های اشک صورتش رو گرفته بودن بار دیگه ای به جین نگاه کرد جیا" جین لطفا با گفتن فقط بدترش میکنی خواهش میکنم بهم اعتماد کن من با دکتر حرف زدم خواهش میکنم نگو جین التماس میکنم،فکرکردی اگه جونگکوک بفهمه چی میشه؟ نابودش میکنی لطفا فقط باهام همکاری کن قول میدم درستش کنم لطفا" نگاهی عاجزانه به جین انداخت
نگاهی به چشمای معصوم دختر انداخت و تسلیم نگاهش شد" باشه اما، فقط تا چند روز اگه خوب پیش نرفت باید بهش بگیم"جیا لبخند غم انگیزی زد و خودش و بیشتر به جین فشرد که در اتاق باز شد بلافاصله از جین جدا شد و روش رو به پشت برگردوند تا صورت خیس از اشک و روپاک کنه جین نگاهی به جونگکوک که از تعجب یه ابروش بالا بود کرد
جیا بار آخر دستی به صورتش کشید و سمت اون فرد چرخيد که جونگکوک رو دید جونگکوک "فکرکنم باورتون شد که زن و شوهرید" جیا با یه احساس کوچولو که شاید جونگکوک حسودی کرده برای بیشتر اذیت کردن رو به جونگکوک گفت "مشکلی داری شاید واقعیت بشه! " جین نگاه متعجبشو به جیا داد و جیا خیره به جونگکوک برای دیدن ذره ای حسادت در صورت جونگکوک بود که با حرف جونگکوک ناامید شد دوباره قلبش له شد جونگکوک نگاه سردشو بهش داد و "اه مهم نیست هرکار میخواین بکونین، فقط امدم بگم لطفا جلوی همسرم تازمانی که از بیماری جیا مطمئن میشم تظاهر کنید که نامزدید نمیخوام ناراحتیشو ببینم" چقدر زیبا نگرانش میشد که مبادا ناراحت بشه چقدر قشنگ اسم همسر رو به زبون میاورد چرا اینقدر الان دوست داشت جای اون دختر باشه جونگکوک دیگه چيزى نگفت و از اتاق خارج شد جیا که هنوز توی شوک و با چشمای اشک آلود به جای خالی جونگکوک خیره شده بود با سوال جین به خودش امد و فینی کرد جین"جیا خوبی" دستی زیر چشماش کشید رو به جین گفت"هیچ وقت عاشق نشو" بعد حرفش با اشکهایی که رو گونه هاش سر میخوردن سمت چمدونش رفت تا یه لباس راحت تر تنش کنه
جین نگاهی به جیا کرد و از اتاق خارج شد با خودش فکر کرد اگه جیا واقعا مشکلی داشت جونگکوک اینطوری مثل جیا براش جون فدایی میکرد؟
خیلی خسته بود احساس بی رمقی میکرد الان باید چکارمیکرد قرار بود اینجا چی بهش بگذره؟
روی تخت یک نفره اتاق دراز کشید و چشماشو بست دوست نداشت وارد افکارش بشه چون میدونست ساعت ها گم میشه و حالش بد میشه پس فقط سعی کرد خودش و آروم کنه و زمان از دستش در رفت و کم کم خوابش برد
جونگکوک"جیا پارک جیا نامزد جینه" جین و جیا که از این حرف جونگکوک کم مونده بود شاخ در بیارن بهش نگاه کردن که با نگاهش بهشون فهموند که چیزی نگن نینا نزدیک جیا شد و دستش رو بالا اورد نینا"اه سلام من جئون نینام همسر جونگکوک از آشنایی خوشحالم" جیا که با اونطور معرفی شدن نینا بغض کرده بود دستش رو جلو برد و با لبخند غم انگیزی دست داد"پارک جیا همچنین" جونگکوک که از نزدیک بودن اون دوتا احساس خوبی نداشت وسط پریده رو به جین و جیا گفت جونگکوک"خوب جین بهتره اتاق جیا رو نشون بدی" جین تایید کرد و جیا رو سمت اتاق که براش آماده شده بود راهنمایی کرد
با رسیدن به اتاق اول جین بعد جیا وارد شد اتاق متوسطی بود با تم کرمی خاکستری جیا وسط اتاق ایستاد و رو به جین کرد جین"خوب اینجا اتاقته بهتره یکم استراحت کنی تا شام خیلی وقته "جین خواست بره که جیا دستش رو گرفت جیا"جین لطفا قول بده به.. بهش نمیگی"سرش درد میکرد و هنوز اون بغض و داشت پس لکنت داشتن عجیب نبود نگاه نگرانی به صورت جیا کرد نمیتونست چیزه به این مهمی رو مخفی کنه خواست رد کنه که دوباره صدای پر از خواهش جیا رو شنید جیا"جین خواهش میکنم بخاطره اون همه زمان که خواهرت بودم این یه لطف و در حقم بکن" جین به سمت جیا رفت جثه کوچولوس و بغل کرد نگاهی به چشمای بغض دارش انداخت و سرش رو روی سینه اش گذاشت جین"تو همیشه خواهرم بودی و هستی جیا اما نمیتونم از جونگکوک مخفی کنم" جیا که حالا قطره های اشک صورتش رو گرفته بودن بار دیگه ای به جین نگاه کرد جیا" جین لطفا با گفتن فقط بدترش میکنی خواهش میکنم بهم اعتماد کن من با دکتر حرف زدم خواهش میکنم نگو جین التماس میکنم،فکرکردی اگه جونگکوک بفهمه چی میشه؟ نابودش میکنی لطفا فقط باهام همکاری کن قول میدم درستش کنم لطفا" نگاهی عاجزانه به جین انداخت
نگاهی به چشمای معصوم دختر انداخت و تسلیم نگاهش شد" باشه اما، فقط تا چند روز اگه خوب پیش نرفت باید بهش بگیم"جیا لبخند غم انگیزی زد و خودش و بیشتر به جین فشرد که در اتاق باز شد بلافاصله از جین جدا شد و روش رو به پشت برگردوند تا صورت خیس از اشک و روپاک کنه جین نگاهی به جونگکوک که از تعجب یه ابروش بالا بود کرد
جیا بار آخر دستی به صورتش کشید و سمت اون فرد چرخيد که جونگکوک رو دید جونگکوک "فکرکنم باورتون شد که زن و شوهرید" جیا با یه احساس کوچولو که شاید جونگکوک حسودی کرده برای بیشتر اذیت کردن رو به جونگکوک گفت "مشکلی داری شاید واقعیت بشه! " جین نگاه متعجبشو به جیا داد و جیا خیره به جونگکوک برای دیدن ذره ای حسادت در صورت جونگکوک بود که با حرف جونگکوک ناامید شد دوباره قلبش له شد جونگکوک نگاه سردشو بهش داد و "اه مهم نیست هرکار میخواین بکونین، فقط امدم بگم لطفا جلوی همسرم تازمانی که از بیماری جیا مطمئن میشم تظاهر کنید که نامزدید نمیخوام ناراحتیشو ببینم" چقدر زیبا نگرانش میشد که مبادا ناراحت بشه چقدر قشنگ اسم همسر رو به زبون میاورد چرا اینقدر الان دوست داشت جای اون دختر باشه جونگکوک دیگه چيزى نگفت و از اتاق خارج شد جیا که هنوز توی شوک و با چشمای اشک آلود به جای خالی جونگکوک خیره شده بود با سوال جین به خودش امد و فینی کرد جین"جیا خوبی" دستی زیر چشماش کشید رو به جین گفت"هیچ وقت عاشق نشو" بعد حرفش با اشکهایی که رو گونه هاش سر میخوردن سمت چمدونش رفت تا یه لباس راحت تر تنش کنه
جین نگاهی به جیا کرد و از اتاق خارج شد با خودش فکر کرد اگه جیا واقعا مشکلی داشت جونگکوک اینطوری مثل جیا براش جون فدایی میکرد؟
خیلی خسته بود احساس بی رمقی میکرد الان باید چکارمیکرد قرار بود اینجا چی بهش بگذره؟
روی تخت یک نفره اتاق دراز کشید و چشماشو بست دوست نداشت وارد افکارش بشه چون میدونست ساعت ها گم میشه و حالش بد میشه پس فقط سعی کرد خودش و آروم کنه و زمان از دستش در رفت و کم کم خوابش برد
۳۰.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.