فیک خانه وحشت
پارت ۲۵
اینکه هر روز کنارعه زنش ببینم برام عذابه ...هقق
بکیهون: ببینم هنوزم نسبت جیمین حست عوض نشده؟ هنوزم میخای بگی دوسش داری؟
ا.ت: اره بکهیون دوسش دارم... هق .. ولی چ فایده اون دیگ مال من نیس منم نمیخام بمونم اینجا تا عذاب بکشم میخام برا همیشه از زندگیش برم تا اونم بتونه زندگی جدیدی رو شروع کنه..هق.هق
بکهیون:هیسس آروم باش دختر عیبی نداره فعلا بخاب استراحت کن و دوروز ب این تصمیمت خوب فکر کن باشه
ا.ت: هق.. باشه
بکیهون ا.ت رو از پیشونیش بوسید و پتو رو روش کشید و شبخیر گفت و رفت بعد از اینکه بکهیون رفت ا.ت ب خاب عمیقی رفت ... اما تموم این مدت که داشتن حرف میزدن جیمین پشت در بود و ب تک تک حرف هاشون گوش کرده بود جیمین خودشم سر در گم بود اونم ی همچین حسی ب ا.ت داشت ولی زیاد از حسش مطمعن نبود شاید تا موقعی ای که جیمین بخاد ب حسی که ب ا.ت داره مطمعن باشه تا اون موقعه دیگ ا.ت رو از دست میده خودشم نمیدونست چیکار کنه درگیر فکرش بود که دستی رو شونش گذاشته شد...
بکهیون: جیمین میدونم در حدی نیستم که بهت اینو میگم ولی ب تصمیمی که میگیری خوب فکر کن چون خودتم دم در شنیدی که قرارعه دوروز دیگ برای همیشه برعه کاری یا تصمیمی نگیر که خودتم بعدآ پشیمون بشی...
جیمین: نمیدونم ، کلا گم راهم که چیکار کنم...
بکهیون: ببین درسته من از ا.ت خوشم میاد ولی اون یکی دیگرو که برادرمه خوشش میاد میدونم تو هم همچین حسی بهش داری البته وقتی ب این حست مطمعن میشی که یا مال خودت کنی یا برای همیشه از دستش بدی پس تو این دوروز وقت هس خوب فکر کن و عجله نکن چون میتونی بقیه عمرتو با کسی که اصلا دوسش نداری باید زندگی کنی... از هیچی نترس فقط ب صدای قلبت گوش کن... شبخیر..
(الان سرنوشت این دوتا چی میشه امید وارم جیمین هم تصمیم عاقلانه ای بگیره و ب قول بکهیون ب صدای قلبش گوش کنع ...
اینکه هر روز کنارعه زنش ببینم برام عذابه ...هقق
بکیهون: ببینم هنوزم نسبت جیمین حست عوض نشده؟ هنوزم میخای بگی دوسش داری؟
ا.ت: اره بکهیون دوسش دارم... هق .. ولی چ فایده اون دیگ مال من نیس منم نمیخام بمونم اینجا تا عذاب بکشم میخام برا همیشه از زندگیش برم تا اونم بتونه زندگی جدیدی رو شروع کنه..هق.هق
بکهیون:هیسس آروم باش دختر عیبی نداره فعلا بخاب استراحت کن و دوروز ب این تصمیمت خوب فکر کن باشه
ا.ت: هق.. باشه
بکیهون ا.ت رو از پیشونیش بوسید و پتو رو روش کشید و شبخیر گفت و رفت بعد از اینکه بکهیون رفت ا.ت ب خاب عمیقی رفت ... اما تموم این مدت که داشتن حرف میزدن جیمین پشت در بود و ب تک تک حرف هاشون گوش کرده بود جیمین خودشم سر در گم بود اونم ی همچین حسی ب ا.ت داشت ولی زیاد از حسش مطمعن نبود شاید تا موقعی ای که جیمین بخاد ب حسی که ب ا.ت داره مطمعن باشه تا اون موقعه دیگ ا.ت رو از دست میده خودشم نمیدونست چیکار کنه درگیر فکرش بود که دستی رو شونش گذاشته شد...
بکهیون: جیمین میدونم در حدی نیستم که بهت اینو میگم ولی ب تصمیمی که میگیری خوب فکر کن چون خودتم دم در شنیدی که قرارعه دوروز دیگ برای همیشه برعه کاری یا تصمیمی نگیر که خودتم بعدآ پشیمون بشی...
جیمین: نمیدونم ، کلا گم راهم که چیکار کنم...
بکهیون: ببین درسته من از ا.ت خوشم میاد ولی اون یکی دیگرو که برادرمه خوشش میاد میدونم تو هم همچین حسی بهش داری البته وقتی ب این حست مطمعن میشی که یا مال خودت کنی یا برای همیشه از دستش بدی پس تو این دوروز وقت هس خوب فکر کن و عجله نکن چون میتونی بقیه عمرتو با کسی که اصلا دوسش نداری باید زندگی کنی... از هیچی نترس فقط ب صدای قلبت گوش کن... شبخیر..
(الان سرنوشت این دوتا چی میشه امید وارم جیمین هم تصمیم عاقلانه ای بگیره و ب قول بکهیون ب صدای قلبش گوش کنع ...
۵۴.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.