رمان ازدواج اجباری پارت 21
ویو ات
مهمونی دیگ تموم شد تاریخ عروسی منو و جیمین اعلام کردن فردا عروسی من بود پس فرداش عروسی جیمین خوشحال بودن ذوق هم داشتم وایی دیگ ما هم رفتیم ویوی تو خونه ات
مامان ا_ زود بخوابی امروز فردا عروستهههه
ات_ با خوشحالییی میدونممممممم
جیمین _ یعنی انقد خوشحالی با اون یارو میخای ازدواج کنی
ات_ اون یارو اسم داره دادشی 😐
جیمین_حالا هرچی
ات_ اره خیلن خوشحالم
مامان ا_ بسه ات برو بخاب
ات_ چشم مامانی
ویو ات
صبح شد رفتم کار های لازمو انجام دادم
ماامانم اومد اتاقم
مامان ا_عزیزم ماشین اون پایین منتظرت باید بری ارایشگاهه
ات_زود رفتم ای لباس پوشیدن یکم عطر زدم مامانمو بوسیدم رفتم پایین
سوار ماشین شدم
رسیدم اراشگاهه
رفتم داخل
خدمتکار_ بفرماین از این ترف خانوم جنون
ات_ وقتی گفت خانوم جنون دلم تون تون میزد چیز بله
نشستم سر ای میزی اونیک میکاپ کاره اومد داشت میکاپم میکرد
بعد چند ساعت تموم شد
میکاپ کار_ اخه چقدر خوشگلی زدی
ات_ مرسی هم بخاطر شماست
میکاپ کار_ نه عزیزم همش بخاطر زیبای شماست خانوم ات باید بری اونجا موهاتو شمیون کنن
ات_ چشم تموم شد بعد رفتم لباس هامو پوشیدم انقدر خوشگل شد بودم که نگم ای خدمتکاری اومد بهم گفت برم تو یک اتاقی منتظر بمونم منم رفتم وقتی رفتم داخل بهم اب دادن منم گشنم بود خوردم بعد نمیدونم چی شد انگار خوابم برد هیچی نفهیمدم
مهمونی دیگ تموم شد تاریخ عروسی منو و جیمین اعلام کردن فردا عروسی من بود پس فرداش عروسی جیمین خوشحال بودن ذوق هم داشتم وایی دیگ ما هم رفتیم ویوی تو خونه ات
مامان ا_ زود بخوابی امروز فردا عروستهههه
ات_ با خوشحالییی میدونممممممم
جیمین _ یعنی انقد خوشحالی با اون یارو میخای ازدواج کنی
ات_ اون یارو اسم داره دادشی 😐
جیمین_حالا هرچی
ات_ اره خیلن خوشحالم
مامان ا_ بسه ات برو بخاب
ات_ چشم مامانی
ویو ات
صبح شد رفتم کار های لازمو انجام دادم
ماامانم اومد اتاقم
مامان ا_عزیزم ماشین اون پایین منتظرت باید بری ارایشگاهه
ات_زود رفتم ای لباس پوشیدن یکم عطر زدم مامانمو بوسیدم رفتم پایین
سوار ماشین شدم
رسیدم اراشگاهه
رفتم داخل
خدمتکار_ بفرماین از این ترف خانوم جنون
ات_ وقتی گفت خانوم جنون دلم تون تون میزد چیز بله
نشستم سر ای میزی اونیک میکاپ کاره اومد داشت میکاپم میکرد
بعد چند ساعت تموم شد
میکاپ کار_ اخه چقدر خوشگلی زدی
ات_ مرسی هم بخاطر شماست
میکاپ کار_ نه عزیزم همش بخاطر زیبای شماست خانوم ات باید بری اونجا موهاتو شمیون کنن
ات_ چشم تموم شد بعد رفتم لباس هامو پوشیدم انقدر خوشگل شد بودم که نگم ای خدمتکاری اومد بهم گفت برم تو یک اتاقی منتظر بمونم منم رفتم وقتی رفتم داخل بهم اب دادن منم گشنم بود خوردم بعد نمیدونم چی شد انگار خوابم برد هیچی نفهیمدم
۵.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.