فیک کوک دوری پارت اخر میدونم بد تموم شد ایده دیگه نداشم
صدای آیفن بلند شد
این دیگه کیه؟
الان اینجوری برم درو باز کنم نمیگن چه مرگشه
ول کن بابا حتما یکی از همسایه هاس...
بعد اینکه صدا قطع شد چند دقیقه بعدش صدای در بلند شد
ای خدا چرا بیخیال نمیشه
کیه انقد سمجه(نمدونم درس نوشتم یا ن)
کوک:ا.تتتت میدونم داخلی درو باز کن
عه باز کن دیگه
تا باز نکنی نمیرم!
ا.ت
عه این اینجا چیکار میکنه
گفتش دوسم نداره دیگ
الا چی میخاد بگه😶
بدون اینکه سر و وضعمو درست کنم رفتم درو باز کردم
کوک با دیدنم یه داد بلند کشید
کوک:یااااااا ت دیگه کی هستییییی
ا.ت:من؟ منم دیگه
کوک: ها تویی چرا اینجوری ای
ا.ت:دست ساز خدته دیگه حالا چیکار داشتی
کوک:هیچی اومدم فقط ببینمت
ا.ت:خا دیدی دیگ
اینو گفتمو درو بستم
کوک:هی هی وایسا
میخواستم یه چیزی بگم
ا.ت:همینجا بگو
کوک:هوف
فقط میخواستم بگم که هنوزم دوست دارم
و فکرامو کردم دیگه به حرف پدرم اهمیت نمیدم
میخوام باهات باشم
بدون هیچ دغدغه ای
ا.ت:چییییییی واقعا(ذوغ کرده)
کوک:آره از دیروز تاحالا اصن نخوابیدم و فقط فکر کردم
و به پدرمم همه چیزو گفتم
عصبانی شد
گفت راحتم نمیزاره و به حرفش عمل میکنه
البته منم میدونستم اینو میگه
اما بازم روی حرفم میمونم
ا.ت:واقعا؟
کوک:آره
حالا بی زحمت درو باز کن
نمیخوای که دوس پسرت بیرون نگه داری
ا.ت:اوهه چقد زود خودمونی شدی
کوک:بعله دیگه
(دو ماه بعد)
ا.ت:خدمو تو آینه دیدم
وایی عجب جیگری شده بودم
عروسی می سو بود
می سو بخاطر من با حرف پدرش مخالفت کرد و عاشق که کس دیگ شد و الان قراره باهم عروسی کنن و من و کوکم دعوتیم
بعد پوشیدن لباسم در خونه زنگ خورد
کوک بود
واو چه جیگری شده بود
کوک:بریم؟؟
ا.ت:ها آره
رفتیم می سو اومد و بغلش کردم..
از جاهای شلوغ خوشم نمیومد پس به کوک گفتم که بریم هوا بخورم
کوکم قبول کرد دست تو دست هم رفتیم
ا.ت:خیلی دوست دارم
کوک:منم
اینو گفتو ل*باشو رو ل*بام گذاشت
% اوهه دو عاشقو نیگا
اوخی اما انگار باید از هم جدا شن
این کیه دیگه
سرمونو اونور کردیم که با یه مرد سیاه پوش برخوردیم که دستش اصلحه بود
کوک دستمو گرف و منو برد پشت خودش
کوک:تو دیگه کی هستی
%کسی که قراره یکی از شما رو بکشه(با پوزخند)
اصلحه رو به سمتم ن گرف و گفت
%زود انتخاب کنین کدوم؟
کوک:من
ا.ت:چی میگی کوک
اینو که گفتم مرده اصلحه رو به سمت سر کوک گرفت و ماشه رو کشید و بعد تیرو زد
دقیقا به پشیمونی کوک برخورد کرد
کوک افتاد
منم داشتم جیغ میکشیدم و گریه میکردم
نباید باهاش میبودم
نباید نباید
(فردا)
امروز قرار بود برای کوک با همیشه خدافظی کنم
با هزار بدبختی تونستم رازیشون کنم تا برای آخرین بار کوک رو ببینم
بغلش کردم
اما بغلم نکرد
بوسش کردم
اما بوسم نکرد
گریه کردم
اما کریه نکرد
صداش زدم
اما صدام نکرد
اون دیگه رفته بود
برای همیشه..
این دیگه کیه؟
الان اینجوری برم درو باز کنم نمیگن چه مرگشه
ول کن بابا حتما یکی از همسایه هاس...
بعد اینکه صدا قطع شد چند دقیقه بعدش صدای در بلند شد
ای خدا چرا بیخیال نمیشه
کیه انقد سمجه(نمدونم درس نوشتم یا ن)
کوک:ا.تتتت میدونم داخلی درو باز کن
عه باز کن دیگه
تا باز نکنی نمیرم!
ا.ت
عه این اینجا چیکار میکنه
گفتش دوسم نداره دیگ
الا چی میخاد بگه😶
بدون اینکه سر و وضعمو درست کنم رفتم درو باز کردم
کوک با دیدنم یه داد بلند کشید
کوک:یااااااا ت دیگه کی هستییییی
ا.ت:من؟ منم دیگه
کوک: ها تویی چرا اینجوری ای
ا.ت:دست ساز خدته دیگه حالا چیکار داشتی
کوک:هیچی اومدم فقط ببینمت
ا.ت:خا دیدی دیگ
اینو گفتمو درو بستم
کوک:هی هی وایسا
میخواستم یه چیزی بگم
ا.ت:همینجا بگو
کوک:هوف
فقط میخواستم بگم که هنوزم دوست دارم
و فکرامو کردم دیگه به حرف پدرم اهمیت نمیدم
میخوام باهات باشم
بدون هیچ دغدغه ای
ا.ت:چییییییی واقعا(ذوغ کرده)
کوک:آره از دیروز تاحالا اصن نخوابیدم و فقط فکر کردم
و به پدرمم همه چیزو گفتم
عصبانی شد
گفت راحتم نمیزاره و به حرفش عمل میکنه
البته منم میدونستم اینو میگه
اما بازم روی حرفم میمونم
ا.ت:واقعا؟
کوک:آره
حالا بی زحمت درو باز کن
نمیخوای که دوس پسرت بیرون نگه داری
ا.ت:اوهه چقد زود خودمونی شدی
کوک:بعله دیگه
(دو ماه بعد)
ا.ت:خدمو تو آینه دیدم
وایی عجب جیگری شده بودم
عروسی می سو بود
می سو بخاطر من با حرف پدرش مخالفت کرد و عاشق که کس دیگ شد و الان قراره باهم عروسی کنن و من و کوکم دعوتیم
بعد پوشیدن لباسم در خونه زنگ خورد
کوک بود
واو چه جیگری شده بود
کوک:بریم؟؟
ا.ت:ها آره
رفتیم می سو اومد و بغلش کردم..
از جاهای شلوغ خوشم نمیومد پس به کوک گفتم که بریم هوا بخورم
کوکم قبول کرد دست تو دست هم رفتیم
ا.ت:خیلی دوست دارم
کوک:منم
اینو گفتو ل*باشو رو ل*بام گذاشت
% اوهه دو عاشقو نیگا
اوخی اما انگار باید از هم جدا شن
این کیه دیگه
سرمونو اونور کردیم که با یه مرد سیاه پوش برخوردیم که دستش اصلحه بود
کوک دستمو گرف و منو برد پشت خودش
کوک:تو دیگه کی هستی
%کسی که قراره یکی از شما رو بکشه(با پوزخند)
اصلحه رو به سمتم ن گرف و گفت
%زود انتخاب کنین کدوم؟
کوک:من
ا.ت:چی میگی کوک
اینو که گفتم مرده اصلحه رو به سمت سر کوک گرفت و ماشه رو کشید و بعد تیرو زد
دقیقا به پشیمونی کوک برخورد کرد
کوک افتاد
منم داشتم جیغ میکشیدم و گریه میکردم
نباید باهاش میبودم
نباید نباید
(فردا)
امروز قرار بود برای کوک با همیشه خدافظی کنم
با هزار بدبختی تونستم رازیشون کنم تا برای آخرین بار کوک رو ببینم
بغلش کردم
اما بغلم نکرد
بوسش کردم
اما بوسم نکرد
گریه کردم
اما کریه نکرد
صداش زدم
اما صدام نکرد
اون دیگه رفته بود
برای همیشه..
۹۴.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.