[ دیدار اول . پارت ۱۶ ] ( گزارش نکنید )
[ دیدار اول . پارت ۱۶ ] ( گزارش نکنید )
☆ چویا میخواست بعد از آخرین حرف دازای بلافاصه بکشدتش ولی با حرف دازای تیری که زد به دازای نخورد بلکه خطا رفت ( فکر کردید دازای رو میکشم 😏نه نه نه )
همون موقع چویا میخواست یه تیر دیگه بزنه که با یه جشم بهم زدن دازای تفنگ رو از دستش برداشت و شکوند
☆ همون موقع دازای دست چویا رو گرفت و یک بوسه طولانی روی لب های نرم چویا گذاشت ، وقتی چویا دیگه نفس کم آورده بود از لبش دل کند و ........ ( خودتون ادامش بدید دیگه ، میدونید چی شد این رو به ذهن های منحرف خودتون میسپارم 🙃 )
(۲ ساعت بعد )
دازای : چویا میخواستی منو بکشی ؟
چویا : .......
دازای : ؟؟؟
چویا : .....
دازای : چویا حرف بزن
چویا : آ....ر...ه
دازای : میدونستم
چویا : ها ؟ میدونستی !؟
دازای : آره، آخه پسر رئیس مافیا خونی نباید از نقشه های دشمنانش مافیا بندر بدونه ؟
چویا : خ...ب
دازای : آره میدونم از مافیا بندری ، اینم میدونم که بهت دستور دادن که بکشیم ، به منم دستور دادن تو رو بکشم !
دازای : میشه یه چی بگم ؟
چویا : هوم ؟
دازای : بیا فرار کنیم ! ، خب تو قراره منو بکشی منم تو رو وقتی هردومون با هم فرار کنیم هر دو سازمان تصمیم میگیرن که ما مردیم
چویا : ولی اگر جنازه هامون رو پیدا نکنن ، خب مشکوک به نظر میاد
دازای : خب اینو میسپارم به پسر عموم نیکولا تمام مدارک رو درست میکنه
چویا : یه چیز دیگه
دازای : هوم ؟
چویا : .......
★ ادامه دارد ★
☆ چویا میخواست بعد از آخرین حرف دازای بلافاصه بکشدتش ولی با حرف دازای تیری که زد به دازای نخورد بلکه خطا رفت ( فکر کردید دازای رو میکشم 😏نه نه نه )
همون موقع چویا میخواست یه تیر دیگه بزنه که با یه جشم بهم زدن دازای تفنگ رو از دستش برداشت و شکوند
☆ همون موقع دازای دست چویا رو گرفت و یک بوسه طولانی روی لب های نرم چویا گذاشت ، وقتی چویا دیگه نفس کم آورده بود از لبش دل کند و ........ ( خودتون ادامش بدید دیگه ، میدونید چی شد این رو به ذهن های منحرف خودتون میسپارم 🙃 )
(۲ ساعت بعد )
دازای : چویا میخواستی منو بکشی ؟
چویا : .......
دازای : ؟؟؟
چویا : .....
دازای : چویا حرف بزن
چویا : آ....ر...ه
دازای : میدونستم
چویا : ها ؟ میدونستی !؟
دازای : آره، آخه پسر رئیس مافیا خونی نباید از نقشه های دشمنانش مافیا بندر بدونه ؟
چویا : خ...ب
دازای : آره میدونم از مافیا بندری ، اینم میدونم که بهت دستور دادن که بکشیم ، به منم دستور دادن تو رو بکشم !
دازای : میشه یه چی بگم ؟
چویا : هوم ؟
دازای : بیا فرار کنیم ! ، خب تو قراره منو بکشی منم تو رو وقتی هردومون با هم فرار کنیم هر دو سازمان تصمیم میگیرن که ما مردیم
چویا : ولی اگر جنازه هامون رو پیدا نکنن ، خب مشکوک به نظر میاد
دازای : خب اینو میسپارم به پسر عموم نیکولا تمام مدارک رو درست میکنه
چویا : یه چیز دیگه
دازای : هوم ؟
چویا : .......
★ ادامه دارد ★
۵.۹k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.