پارت 24
ویو هلن
از اتاق رفتیم بیرون که دیدیم شوگا رو مبل خوابه خیلی کیوت بود رفتم موهاشو ناز کنم که کوک دستمو گرفت
کوک: چیکار میکنی؟
هلن: میخوام نازش کنم ببین الان سردش میشه
کوک: من میارم تو کاری نمیکنی
هلن: ولی خیلی کیوته ولم کن
منو از پشت کشید تو بغلش و یه گاز کوچیک به گردنم زد
کوک: اگر نمیخوای این ادامه پیدا کنه کاری با هیونگ نداشته باش
هلن: باشخ بابا
ولم کرد رفت پتو بیاره که زیر لب گفتم: غیرتی
کوک: چی گفتی
هلن: گفتم چرا اینقدر غیرتی هستی
کوک: چون دلم میخواد
کوک اومد پتو داد روی شوگا دستمو گرفت که ببره تو اتاق
هلن: چیکار میکنی
کوک: بریم اتاق دیگه
هلن: چرا
کوک: برای اولین بوسه
هلن: مغزت قاطی کرده؟
کوک: بیا دیگه میدونم تو هم منو دوست داری ولی خیلی مغروری
هلن: راست میگی
کوک: لطفا بیا
هلن: نه کمپانی چی
کوک: من تا کی باید لبات
رو ببینم و جلو خودمو بگیرم؟
با یه دستش صورتمو نوازش کرد و انگشت شستش
رو روی لبم کشید
هلن: کوک لطفا (بغلش کرد)
کوک بغلش کرد
کوک: چشم فرشته کوچولو
هلن: اخ اخ خفه شدم چرا اینقدی شکممو به خودت میچسبونی
کوک: حدقل حست کنم
(صدای کیلید اومد که هر دو به مبل هج.وم اوردن)
جیمین: داشتین چیکار میکردین؟
کوک هلن: هیچی
جین: راس میگید به خدا هیچی
ویو شب
از زبون هلن
خیلی خسته بودم رفتم تو تختم که بازم یکی بغلم کرد از پشت که دیدم کوک اومد تو و بازم هیچ کس پشتم نبود
کوک: شب بخیر فرشته کوچولو
هلن: همچنین بانی
هر دو خوابیدیم
که بیدار شدم حالت تعوو
داشتم کوک با تعجب به من نگاه میکرد ولی هیچ کاری نکرد سریع رفتم دست شویی و بالا اوردم ولی... اون خون بود؟؟؟؟؟ یه دل درد شدید گرفتم فقط بلند بلند گریه میکنم ناله میکردم نمیتونستم بلند شم که کوک با اعضا اومدن اعضا داشتن بهم میخندیدن ولی کوک نه
هلن: کوک.... کمکم..... کن
کوک: کمک میخوای؟ باشه کوچولو
هلن: کوچولو؟ نه نه نه
اون یه چاقو در اورد و هی به شکمم ضربه میزد با هر ضربه خندش بزرگ تر و بیشتر شبیه جیم میشد که.....
از اتاق رفتیم بیرون که دیدیم شوگا رو مبل خوابه خیلی کیوت بود رفتم موهاشو ناز کنم که کوک دستمو گرفت
کوک: چیکار میکنی؟
هلن: میخوام نازش کنم ببین الان سردش میشه
کوک: من میارم تو کاری نمیکنی
هلن: ولی خیلی کیوته ولم کن
منو از پشت کشید تو بغلش و یه گاز کوچیک به گردنم زد
کوک: اگر نمیخوای این ادامه پیدا کنه کاری با هیونگ نداشته باش
هلن: باشخ بابا
ولم کرد رفت پتو بیاره که زیر لب گفتم: غیرتی
کوک: چی گفتی
هلن: گفتم چرا اینقدر غیرتی هستی
کوک: چون دلم میخواد
کوک اومد پتو داد روی شوگا دستمو گرفت که ببره تو اتاق
هلن: چیکار میکنی
کوک: بریم اتاق دیگه
هلن: چرا
کوک: برای اولین بوسه
هلن: مغزت قاطی کرده؟
کوک: بیا دیگه میدونم تو هم منو دوست داری ولی خیلی مغروری
هلن: راست میگی
کوک: لطفا بیا
هلن: نه کمپانی چی
کوک: من تا کی باید لبات
رو ببینم و جلو خودمو بگیرم؟
با یه دستش صورتمو نوازش کرد و انگشت شستش
رو روی لبم کشید
هلن: کوک لطفا (بغلش کرد)
کوک بغلش کرد
کوک: چشم فرشته کوچولو
هلن: اخ اخ خفه شدم چرا اینقدی شکممو به خودت میچسبونی
کوک: حدقل حست کنم
(صدای کیلید اومد که هر دو به مبل هج.وم اوردن)
جیمین: داشتین چیکار میکردین؟
کوک هلن: هیچی
جین: راس میگید به خدا هیچی
ویو شب
از زبون هلن
خیلی خسته بودم رفتم تو تختم که بازم یکی بغلم کرد از پشت که دیدم کوک اومد تو و بازم هیچ کس پشتم نبود
کوک: شب بخیر فرشته کوچولو
هلن: همچنین بانی
هر دو خوابیدیم
که بیدار شدم حالت تعوو
داشتم کوک با تعجب به من نگاه میکرد ولی هیچ کاری نکرد سریع رفتم دست شویی و بالا اوردم ولی... اون خون بود؟؟؟؟؟ یه دل درد شدید گرفتم فقط بلند بلند گریه میکنم ناله میکردم نمیتونستم بلند شم که کوک با اعضا اومدن اعضا داشتن بهم میخندیدن ولی کوک نه
هلن: کوک.... کمکم..... کن
کوک: کمک میخوای؟ باشه کوچولو
هلن: کوچولو؟ نه نه نه
اون یه چاقو در اورد و هی به شکمم ضربه میزد با هر ضربه خندش بزرگ تر و بیشتر شبیه جیم میشد که.....
۴.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.